مهرانگیز کار، وکیل، نویسنده و کنشگر حقوق بشر بویژه حقوق زنان در سال ۱۳۲۳ در اهواز به دنیا آمد. وی دانشآموخته دوره کارشناسی رشته حقوق دانشکده حقوق و علوم سیاسی و اقتصادی دانشگاه تهران می باشد. مهرانگیز کار پس از بازگشت از کنفرانس «ایران بعد از انتخابات» در فروردین سال ۱۳۷۹ که توسط بنیاد هانریش بل در برلین برگزار شده بود (مشهور به کنفرانس برلین) مورد بازجویی قرار گرفت و دستگیر شد. وی به مدت دو ماه در زندان اوین زندانی بود و سپس از آن آزاد شد، پس از آن در یک محاکمه ی غیرمنصفانه به چهارسال حبس محکوم شد، اما او موفق شد به خارج از کشور بیاید. کتابهای : « خانه نرگس» و « چگونه باحجاب شدیم» از دیگر کتابهای منتشرشده این نویسنده توسط شرکت کتاب می باشد.
برگرفته از کتاب:
... زنان مارکسیست انقلابی زودتر از زنان غیرسیاسی که تب انقلاب به جانشان افتاده بود، با حجاب شدند . از یکی شان شنیدم، شش تن از آنان که اعضای کنفدراسیون دانشجویان فعال مخالف شاه و مقیم خارج از کشور بودند، در سال 1356 در پناه فضای باز سیاسی آن روزگار که خواسته جیمی کارتر رئیس جمهور وقت آمریکا از شاه بود، به ایران بازگشته اند و رفته اند مشهد و مراسم روز هفده دی که روز کشف حجاب دوران رضا شاه است، چادرسرکرده و به علامت اعتراض به بی حجابی در میدانی از شهر شعارداده و تنی چند از زنان باحجاب را دور آن میدان جمع کرده اند. مطبوعات خبر این نمایش سیاسی و اعتراضی را بدون شناسایی بازیگران نمایش درج و داغ دشمنی های کهنه با رضا شاه را تازه کردند. این سازو کارهای سیاسی زنان، نخستین علامت هایی بود که در محافل تصمیم گیری انقلاب بی شک به آن اعتنا می شد و طراحی برنامه حجاب اجباری از نگاه رهبران و مدیران حکومت بعدی شدنی جلوه می داد. از این نگاه یقین حاصل می شد که جامعه ظرفیت و تحمل لازم برای پذیرش حجاب اجباری را دارد. آزمون های هوشمندانه ای بود که زنان به آن پاسخ های هوشمندانه ای نمی دادند.
در آن دوران فقط خانم دکتر مهرانگیز منوچهریان تا حدودی در محافل حقوقی و سیاسی زنان منتقد شاه وجاهت داشت. زنان متفکر و تحصیل کرده مقاومت او را می ستودند. منوچهریان در زمان شاه سناتور مجلس سنا بود و با این مجلس به علت اختلاف نظر درباره حقوق زنان در افتاده و به اعتراض استعفا داده بود... شاید اگر او شجاعانه پرچمی بالا برده بود، پیش از فاجعه از حرکت های کج و معوج و نابسود زنان تحصیل کرده و سرگردانی پیشگیری می کرد و مانع می شد تا آن ها در مسیریابی به خطا بروند و در انقلابی گری به زبان خود اغراق کنند. درست است که رهبری انقلاب را آیت الله خمینی در دست داشت، اما حضور خرده رهبران همواره در بزنگاه های تاریخی تأثیر گذار است...(ص16)
... با آن که رعایت حجاب هنوز وجهه قانونی نداشت و فقط به صورت اخلاقی در ادارات دولتی قابل طرح بود، اما مدیران انقلاب، توصیه خمینی را به اجبار در پوشیدن حجاب اسلامی در تمام محافل عمومی تفسیر کردند و پیش از آن که قانونی تصویب شود که بی حجابی را جرم بشناسد، دستور دادند که رسیدگی به آن در صلاحیت دادگاه های انقلاب اسلامی و دادگاه های انقلاب ارتش است.
به این ترتیب حجاب اجباری تبدیل شد به فرمان نظامی از بالا که سطح کشور را فراگرفت. به گونه ای که روایت شد، این تنها زنان تهرانی نبودند که درون حکومت را درگیر نافرمانی های خود کرده بودند، زنان شاغل در سراسر کشور پس از بیش از یک سال و نیم از صدور فرمان رهبر، زیرفشار هرزه گویی ها و پاکسازی ها و توبیخ ها تسلیم نمی شدند. سرانجام با امضای شخصیت های مشهور به بی رحمی و جنایت کاری که ارتش و دادگاه های انقلاب را زیرسلطه داشتند وارد ماجرا شدند و این اشاره ای است بر این که حجاب اجباری زیر تأثیر مقاومت زنان شاغل ایرانی، در سراسر کشور از یک موضوع اخلاقی و توصیه ای اداری فراتر رفت و ماهیت فرامین خشونت بار نظامی- انقلابی به خود گرفت. ( 76)
...درمورد برخورد با زنان بی حجاب قانونی دست نبود. سرانجام به یک اقدام جبرانی دست زدند. قانون بازسازی نیروی انسانی را در تاریخ 19 مهرماه 1360 از تصویب گذراندند و دربند 6 از این قانون تأکید کردند که عدم رعایت حجاب اسلامی در رده خطاهای انضباطی کارمندان دولت است. (ص79)
به تدریج پیام های مادران شهدا کم اثر شد و این مادران به ذات مادرانه شان بازگشتند و ناله و نفرین ها به گوش مدیران جنگ و مدافعان ادامه جنگ رسید، وصیت نامه ها با هدف تثبیت حجاب، با پوشش جنگ به صورت کاملا رسمی مانند یک امریه انتشار می یافت. شورای مرکزی انجمن های اسلامی یک اخطار کوتاه را این گونه منتشر کرد: خواهرم، سیاهی چادر تو کوبنده تر از سرخی خون من است. رعایت حجاب اسلامی الزامی است. در غیراین صورت با عکس العمل شدید مردم روبه رو خواهد شد... (ص 89)
در سال 1376 با روپوش و مقنعه در دفتر وکالتم نشسته بودم که جمعی از مردان جوان که می گفتند در حوزه علمیه قم درس خوانده اند و پرسشی دارند، در زدند و وارد شدند. ابتدا دست و پای خود را گم کردم و ترسیدم. زود متوجه شدم به هدف یک توضیح تاریخی راه دفتر را پیش گرفته اند. شاید به جاهای دیگر هم سر می زند. حرفشان خلاصه و کوتاه شده این بود:
دوران خدمت هر یک از ما در جبهه های جنگ که به پایان می رسید، به شهرها و روستاهای محل اقامت باز می گشتیم و جویای کار می شدیم. ما را به صورت جمعی صدا می زدند و می گفتند: جنگ شما در جبهه خارجی پیروزمندانه به پایان رسیده اما جنگ در جبهه داخلی مکمل آن است. شما را اعزام می کنیم به خطوط اول جبهه جنگ داخلی با بازماندگان استعمار. تردید نکنید هر یک از زنان خطری جدی برای انقلاب و اسلام به شمار می روند. آنها را مانند سربازان آمریکایی و اسرائیلی و عراقی نگاه کنید. ریشه این فساد را بخشکانید....این جوانان در یک تصمیم گیری جمعی آمده بودند نزد من تا بگویند چگونه از بازگشت از جبهه جنگ خارجی، آن ها را به جبهه جنگ با زنان بی حجاب اعزام کرده اند. حلال بودی می طلبیدند و تمنای ثبت واقعه در تاریخ را داشتند. اشک ها ریختند و ریختیم و دست ها را به هم رساندیم، پرده ها از میان ما فروریخته بود. عارفانه با هم بسیار راز و نیاز کردیم. رفتند دیگر ندیدمشان. وقتی دفتر وکالت را ترک کردند ساعت از نیمه شب می گذشت و من مبهوت مانده بودم که درون لابیرنت قدرت ولابی، سرانجام سرمان به کدام دیوار می خورد و ایجاد این همه نفاق و دشمنی در مردم به کدام فاجعه ملی منجر می شود!( ص 121)
برای خرید کتاب اینجا کلیک کنید