سیروان منهوبی- نوازنده و باستانشناس:
هنر خوار شد جادویی ارجمند
نهان راستی آشکارا گزند
هنر زير افسوس پنهان شود
همان دشمن از دور خندان شود
چند صباحى است در نتيجه همنشينى و مصاحبت با تنى چند از هنرمندان ايرانزمين و تفحص اندر احوالات ايشان على الخصوص اهالى موسيقى به كشفى عظيم نايل آمدهام كه گَر گردون دون بر وفق مراد بچرخد، چشم اميد دارم در پى اين جهاد علمى نام اين بنده حقير در زمره برندگان جايزه نوبل پزشكى ثبت و برگ زرين ديگرى بر كتاب وزين افتخارات نژاد آريايى افزوده گردد.
همانگونه كه در ابتداى عرايضم مرقوم فرمودم اين كشف بزرگ در حقيقت پرده بردارى از اختلالى بى نهايت عجيب و به غايت غريب مىباشد كه اين روزها بر جامعه موسيقى ايرانى سايه افكنده است و اشكال گوناگون آن به راحتى قابل مشاهده و مطالعه مى باشند. اين بيمارى صعب العلاج را (توهم خود هنرمند پندارى) نام نهادهام كه حالت حاد آن (توهم خود استاد پندارى) مى باشد و داراى علايم بسيارى است.
به منظور پرهيز از اطاله كلام بر آن شدم شرح مختصرى مشتمل بر بروزات هشت گانه اين اختلال روحى-روانى كه بدجور گريبان موسيقى ايرانى را چسبيده و ول هم نمىكند به رشته تحرير درآورم باشد كه مورد عنايت و توجه هنرمندان و هنردوستان عزيز واقع شود:
١- مهمترين ويژگى اين بيمارى همان گونه از نام آن بر مىآيد توهم است. چنانكه فرمايشات حضرت اميل كريپلين فقيد (رضي الله عنه) در شرح پارانووئيا برای توضيح اين حالت روانی نيز صدق ميكند که مىفرمايد: «توهم، جزء اصلی اين اختلال است اما این توهم هیچ صدمه و زوال آشکاری به سلامت عقل شخص وارد نمىکند».
بيماران مذكور در نتيجه نواختن چند اتود و قطعه و حاضر شدن در مراسم رونمايى از اَوآلبوم موسيقى به مقادير كافى (كه صد البته از اوجب واجبات و از نان شب هم واجبتر است)، اجراي مقاديرى موسيقى معلوم الحال و در حالت پيشرفته سفر به چند كشور اجنبى به منظور نواختن ساز، سرهم كردن و توليد شكل خاصى از اصوات كه خود نام آهنگسازى بر آن نهاده و مهمتر از همه بهبه و چهچههاى خيل عظيمِ سينه چاكانِ ذوب در هنر [لازم به توضيح است صحبت در باب اين راسته سينه چاكان ذوب در هنر نياز به نوشتهاى مستقل و مفصل دارد كه به زودى به آن نيز خواهم پرداخت] در بوق هنرمندى خود دميده و گوش فلك را كر ميكنند كه بيايد و ببينيد كه ما چقدر هنرمنديم! غافل از آن كه هنر و هنرمندى شاخصه هاى ديگرى دارد كه در احوالات هيچ يك از ايشان يافت مىنشود.
٢- ديگر نمود بارز اين اختلال، فزونى يافتن ترشح هورمون آكسى توسين در مبتلايان مىباشد كه در نتيجه اين بيشى، شجاعتى بي حد و اندازه بر ايشان عارض گشته و چنان جسورانه رفتار مىكنند تو گويى اگزوسفر و يونوسفر و استراتوسفر همگى با هم در لحظهاى شكافته شدهاند و ايشان چون وديعهاى آسمانى به ناگاه در دامن ما زمينيان فرود آمده اند. اينان در هر دم و بازدم، خود را در رقابتى خصمانه با ديگر همكاران (شما بخوانيد حريفان) خود مىيابند و براي به خاك ماليدن پشت آنها از هيچ تلاشي فروگذار نيستند.
٣- آگاهى گريزى از ديگر بروزات اين بيمارى صعبالعلاج است. فرد مبتلا جز به همان مطالبى كه به هزار ضرب و زور در كودكى و عنفوان جوانى آموخته است (اگر آموخته باشد كه اين خود نيازمند بحثى جداگانه است) بسنده نموده و گوش و چشم خود را بر هر گونه آموزش جديدى بسته و با هر زحمتى كه شده است از آموختن تازهها مىگريزد و به شكلى باور نكردنى در برابر يادگيرى مقاومتى جانانه و مردانه از خود نشان مىدهد كه همانا نتيجه آن فرو افتادن به دور باطلى است كه جز تكرار و تكرار دستاورد آن چيز ديگري نيست. عجيب است كسى خود را هنرمند بداند ولى نه تاريخ سرزمينش را خوانده و نه با ادبيات آن آشنا است، نه فرهنگ مردمش را درك كرده و نه جامعهاش را مىشناسد و باورش شده براى هنرمند شدن حمله به پوزيسيون nام كفايت مىكند. حال بنشيند تا صبح دولتش بردمد.
٤- از ديگر نشانههاى گرفتاران اين عارضه همانا عدم آشنايى با واژگان و درك نكردن بار معنايى كلمات است. كه در نتيجه اين عارضه بدون هيچ واهمهاى الفاظى چون هنرمند توانا و موزيسين برجسته و استاد فرزانه و... را به راحتى آب خوردن به كار مىبرند كه از پر رنگترين نتيجههاى اين امر فزونى گرفتن شمار اساتيد موسيقى بر شاگردان در اين روزهاست. شايد اگر اندكى از توان زبان آوريشان در استعداد موسيقياييشان يافت مىشد ظهور چه بتهوونها و موتزارتها را كه شاهد نبوديم. اما زهى خيال باطل.
٥- مبتلايان به اين اختلال البته توانايىهايي هم دارند كه از مهمترين شان قوى شدن شامه و حس بويايى آنهاست. به طورى كه از فرسخها دور با بو كشيدن هم نوعان خود را يافته و به طرفهالعيني با تشكيل گروهكهاي كوچك جماع الاساتيد به وجود آورده و با نيروى بسيار شگرفشان در نان به هم قرض دادن كه از ويژگىهاى بارز اين خود استاد پنداران مىباشد و خطاب كردن يكديگر با الفاظى چون استاد الاساتيد و نابغه دهر و هنرمند گرانقدر و ... تعريفى ديگرگون از هنر و هنرمندى مىآفرينند.
٦- از ديگر توانمندىهاى اين جماعت خَرق عادت است. تو گويى هدف كائنات از روند تطورى ايشان فقط و فقط ايجاد نوآورى و ابداع در عالم هستى بوده و انجام كارهاى خارق العاده تنها در ناصيه آن ها نوشته شدهاست. از اين رو اين عزيزان به غايت توانمند لحظهاى از خلق و نوآورى دست نكشيده و هر روز شاهد گسيل سيل انبوه توليدات نوآوارانه ايشان به بازار هستيم. جالب آنجاست هر وقت پاي صحبت يكى از ايشان مىنشينى بىدرنگ شما را از رويكرد نوينى (به قول اجانب و شما بخوانيد
new approach) كه به موسيقى در پيش گرفته و از ازمنه باستان تا كنون كسى را كه ياراى در پيش گرفتن چنين رويكردى باشد ظهور نكرده است آگاه مىكند. افسانهها نقل مىكند از آن جاها كه رفتهاست و از تالارهاى لبريز از خيل مشتاقانى كه برايش سر و دست و پا مىشكستند. اما وقتى كار اين يگانه دهر به سمع و نظر مىرسد همانا صد شرف و درود به روح تمامى مطربان دوره گرد نثار خواهى كرد (به قول ظريفي شام و نهار هيچ، آفتابه لگن هفت دست).
٧- فقدان هرگونه احترام و قدرشناسى ديگر عارضه بزرگ اين بيمارى است، تو گويى هركه در هر حد و اندازهاى در عالم موسيقى مشغول باشد دشمن قسم خورده اوست. از اين رو با هميتى بىپايان و با توسل به هر ابزار و وسيلهاى كمر به تخريب و نابودى او بسته و در اين راه از به كار بستن ناپاكترين و ناجوانمردانهترين نيرنگها و خدعهها رويگردان نيست. حال فرق نمىكند استادش باشد يا همكارش، شاگردش باشد يا مخاطبش، دوستش باشد يا بقال سر كوچه چنانچه راه تاييدش را در پيش نگيرد و مجيزش را نگوييد كفايت مىكند تا با او وارد بازى قدرت شود و در اين راه آنقدر درگير اثبات خودش است كه حتى جايگاه خود را هم فراموش مىكند چرا كه فقط و فقط مهم اين است كه ثابت كند او از همه برتر است. امان از اين حسادت لايتناهى امان از اين خودهنرمند پنداران.
٨- ديگر ويژگى بارز اين بيماران تخريب گذشتگان و پيشكسوتان خود است. چنانكه يكي از روشهاى مطرح نمودن خود را در تخريب اسلاف پيشين يافته است. همان گونه كه گفته شد از آنجا كه دچار نسيان باور نكردنى مىباشد به ياد نمىآورد كه هنر يك جريان متداوم است و هنرمند نمىتواند به ناگاه از زير بوته به عمل بيايد، از اين رو بايد قدردان گذشتگان خود باشد كه با حفظ اين جريان آن را به او رساندهاند تا او نيز در انتقال آن به نسل آينده گامى بردارد. اما هزاران هزار افسوس كه نمىداند اگر همان سلف پيشينِ از نظر او نابلد نبود اويى هم وجود نداشت.
در پايان اين مطلب ذكر نكتهاى را لازم مىدانم.
از ديدگاه راقم اين سطور ما با سه مرحله در هنر و هنرآموزى مواجهايم. از آنجا كه مدت زمانى با ساز آشنايى دارم مثالم را از موسيقى انتخاب مىكنم:
در مرحله نخست فرد به نواختن يك ساز آشنايى پيدا مىكند، يعنى نواختن نغمات مختلف را با سازى آموخته و توان اجراى آن را براي ديگران نيز پيدا مىكند. در اين مرحله نوازنده هيچ تفاوتى با يك نجار، تعميركار، حسابدار و... ندارد چرا كه همگى يك فن را آموختهاند و در آن به اندازه خودشان تبحر دارند(حال از اينكه نوازنده گرامى در همين مرحله خود را تافته جدا بافته دانسته و داعيه هنرمندى دارد و خود را مجاز به هر رفتار و گفتارى مىداند بگذريم).
در مرحله دوم نوازنده بر آنچه كه اجرا مىكند آگاهى مىيابد و توان بسط و گسترش و تجزيه و تحليل و انتقال آن را نيز پيدا مىكند كه در اين مرحله او را بايد موسيقيدان يا موزيسين خطاب كرد.
اما در مرحله سوم است كه هنرمند شكل مىگيرد يعنى موسيقيدان با بهره گيرى از دانش و فن و آگاهى كه آموخته و بينشى كه از فرهنگ و محيط خويش كسب كرده است، از جامعهاى كه در آن زندگى مىكند تاثير گرفته و بازتوليد اين تاثير با گذر از انديشه هنرمندانه و جهان بينى خاص و قوه خلاقهاش به خلق اثر هنريى مىانجامد كه بر جامعه نيز تاثير مىگذارد. تنها در اين مرحله ما شاهد پيدايش هنرمند واقعى هستيم و فرد لياقت هنرمند خوانده شدن را مىيابد.
اما بخش بزرگى از جامعه موسيقى ايرانى در همان خان اول دست و پا مىزند و گروهى هم پا به خان دوم نهاده و شوربختانه چه اندكند اهالى خان سوم.
دوستان و عزيزان هنرمند، هنرجو و هنر دوست باور كنيد فقط و فقط با نواختن ساز يا خواندن آواز يا كشيدن نقش يا سرودن شعر و ... نمىتوان كسى را هنرمند خواند. هنرمندى داراى شرايط بسيار است كه از برايش بايد خون دلها خورد. از اين رو استدعا دارم در به كار گيرى واژهها وسواس و ريزبينى بيشترى به خرج دهيد (به قول زنده ياد شاملو كلمه رنگ دارد، بو دارد، طعم دارد) و با استفاده سرسرى از كلمات نه موجبات فزونى يافتن خودهنرمند پنداران را فراهم آوريد و نه تلاشهاى نستوه هنرمندان حقيقى را مخدوش نماييد كه پيامد آن جز دلسردى و دلزدگىِ هنرمندان راستين و گستاخى و جسارتِ خودهنرمند پنداران چيز ديگرى نمىباشد.
در پايان چناچه گفتههاى راقم اين سطور موجبات آزردگى آستان بلند هنرمندان شدهاست پوزش مىطلبم.
به قول حضرت حافظ:
كمال سر محبت ببين نه نقص گنه
كه هر كه بى هنر افتد نظر به عيب كند
و اميد است اين جسارت را به حساب بىهنرى اين جانب بگذارند. كلام را همچنان كه با سخن برتر فرزانه توس آغاز نمودم و با آن نيز به پايان مىبرم.كه به راستى با شيواترين زبان هنر و هنرمندى را بيان نموده است. با آرزوى در گوش گرفتن آن.
هنر خود دلیریست بر جایگاه
که بد دل نباشد سزاوار گاه
هنر آنکه آموزی از هر کسی
بکوشی و پیچی ز رنجش بسی
هنر بهتر از گفتن نابکار
كه گیرد ترا مرد داننده خوار
به گفتار خوب از هنر خواستی
به کردار پیدا کن آن راستی
اگر تخت جویی هنر بایدت
چو سبزی دهد شاخ بر بایدت
هر آنکس که جویدهمی برتری
هنرهاش باید درین داوری
نباید زبان از هنر چیرهتر
دروغ از هنر نشمرد دادگر
چو جوید کسی راه بایستگی
هنر باید و شرم و شایستگی