در سوک پدر
به روز شده در      چهارشنبه 27 بهمن 1395     -   Wednesday February 15 2017

رویا حکاکیان نویسنده سرشناس ایرانی آمریکایی که به تازگی به سوک پدر نشسته است در رثای او چنین دست به قلم برده است.
تبلیغات در خبرگزاری ایرانشهر
HEIDARI SAMAN

­

با اجازه مادر عزیزم و همگی دوستان

من ابتدا باید از چند نفر به طور ویزه سپاسگزاری کنم. اول دوست بسیار عزیزم که از راه دراز از واشنگتن به اینجا آمده علی سجادی سرپرست بخش خبر دیجیتال صدای آمریکا. بدون همکاری آقای سجادی که با جدیدت کامل و به طور خستگی ناپذیر کمر به تنظیم کتاب پدر کرد چاپ آن کتاب ناممکن بود.

همچنین سپاسگزارم از همه دوستانی که در طی ایام ناخوشی به یاد او بودند و هم دوستانی که در ایام خوشی در کنار او در جشن ها و شب شعر ها همراهی اش کردند. او همیشه به دوستی هایش می بالید و دوستانش را در زمره بهترین گنجینه های زندگی خود می دانست.

و اما چند کلمه یی که برای شما آماده کرده ام. چون در اینجا گردآمده ایم که یادبودی از پدرم که بیش از ۴۰ سال از زندگی خود را در راه تعلیم و تربیت سپری کرد به عمل آوریم بجاست که به رسم خود او بهترین درس هایی را که برای من و دیگر نزدیکانش به جا گذاشته را با شما در میان بگذارم.

در چند سال اخیر در حوزه روانشناسی در آمریکا بحثی داغتر از موضوع خوشبختی و راه رسیدن به آن وجود نداشته است. کتاب از پس کتاب مقاله از پی مقاله چاپ شده و اعم آنها به نتایج مشترکی رسیده اند. از دیپاک چوپرا تا دالای لاما برنده جایزه صلح نوبل به پیروان خود در این باره داد سخن داده اند. دان آرییلی یکی از مهمترین استادان روانشناسی در هارواراد کتابی منتشر کرده که در آن این نتایج تحقیقلت تیم علمی خود را چنین خلاصه می کند.

۱ لازمه اول خوشبختی این است که آدمیزاد از آنچه که دارد احساس رضایت کند و از موهبت های زندگی خود سپاسگزار باشد.

۲ لازمه دوم خوشبختی این است که آدمیزاد هرگز حس کنجکاوی خود را نسبت به زندگی از دست ندهد و هرگز دست از یادگرفتن نکشد.

۳ آدمیزاد باید همیشه بتواند خود و نیروهای شخصی اش را در راه اهدافی بزرگتراز خود قرار دهد. این نه تنها خدمتی به خانواده و جامعه است بلکه میزان رضایت فرد را از خود بالاتر میبرد. به زبان دیگر از خودگذشتگی نه فقط برای خانواده و جامعه خوب است بلکه فرد نیز در مسیر از خود گذشتگی به نوعی تعالی می یابد    

۴ آدمیزاد خوشبخت باید هم عشق در زندگی داشته باشد و هم مشغولیتی که پرداختن به آن ساعات زندگی وی را پر کند.

۵ آدمیزاد باید بتواند بر خود آگاه باشد و در خود تفحص کند. او باید توانایی آن را داشته باشد که خطاهای خود را ببیند و سپس آنها را تصحیح کند. در واقع بالاترین نشانه هوش این نیست که فرد دچار خطا نمی شود. بلکه این است که آن فرد توانایی دیدن و تصحیح خطای خود را داشته باشد.

۶ تلخی و قهر مهمترین موانع خوشبختی هستند. آدمیزاد باید تلاش کند که با تجربه های دشوار تا آنجا که ممکن است با سبکبالی برخورد کند و در سخترین لحظه ها دلیلی برای لبخند زدن بیابد.

به طور فشرده: سپاسگزاری، کنجکاوی، ازخودگذشتگی، مشغولیت، توانایی تصحیح، و سبکبالی اساس خوشبختی را تشکیل می دهند.

من این بحث های خوشبختی را چند سالی است که به دقت دنبال می کنم و از جمله کتاب این استاد هاروارد و برخی از سخنرانی های دالای لاما را خوانده ام. و اولین فکری که پس از خواندن این آثار به ذهن من آمد این بود: بیچاره این هاروارد و این برنده نوبل. اینها اگر چند روز با پدر من وقت گذرانده بودند می توانستند این آثار خود را ۴۰ سال زودتر چاپ کنند. پدر من با این موازین هر روز خود را سپری کرد و این نظرگاه او به زندگی بود که من آنرا به عنوان مهمترین و گرانبهاترین میراث او برای فرزندان و نزدیکانش می دانم.

سپاسگزاری؟ من این را در ۵ سالگی از او یاد گرفتم. هر بهار پدرم در باغچه حیاطمان گلهای فصلی از جمله بنفشه می کاشت و طرف های غروب به دو سرو باغچه آب می داد و وقتی نسیم شروع به وزیدن می کرد و عطر سرو خیس در هوا می پیچید به خصوص اگر در همان لحظه مادرم با یک سینی چایی وارد حیاط میشد او می گفت گن ادن گن ادن. باغ بهشت باغ بهشت. اگر چایی خوش رنگ بود آنرا با آرامی بسیار می نوشید. اگر از رنگ چای راضی نبود اعتراض نمیکرد فقط استکان را بالا می گرفت و می گفت: هلن خانم این چایش پاسبون دیده. و باز هم آنرا می نوشید. اگر گل سرخ های باغچه شکفته بودند یکی را می چید و پیش از اینکه آن را بو کند در آن نظر و تامل می کرد و بعد می گفت:

 متبرک باشی تو خداوند عالم که گل را عطر آگین نمودی.

 من از آنوقت تا امروز هرگز گلی را بدون آنکه این کلمات را تکرار کنم نبوییدم. حالا این مد و سنت داغ این روزها  شده است که همه به آن می گویند مایند فول لیوینگ یا در لحظه زیستن.

 این دو سه سال آخر در خانه ما هر جمعه شب جام شراب را دست می گرفت و پیش از اینکه مراسم شبات را آغاز کند می گفت از همه کسانی که دور میز بودند منهای سگمان تشکر می کرد تنک یو الیا تنک یو کیان تنک یو رامین تنک یو رویا.

کنجکاوی؟ پدر من هرگز دست از یاد گرفتن نکشید گرچه کم سویی چشمش در این سالهای آخر مطالعه را برای او بسیار سخت کرده بود. در سالهای نوجوانی وقتی که دید من به خلاف او که به شعر کلاسیک فارسی عشق می ورزید به شعر نو رو آورده ام، شروع به خواندن شعر نو کرد تا بفهمد که دخترش چه می خواند و نسل جدید محبوب شعر ایران کیست. بعد از چند روز که آثار فروغ فرخزاد، نیما یوشیج، و احمد شاملو را مطالعه کرد مرا به نزد خود خواند یک چاقو در یک سینی گذاشت و بعد سینی را جلوی من گرفت و گفت: بیا این دشنه در دیس. حالا بگو معنی این چیه؟

این عنوان یکی از کتاب های محبوب احمد شاملو بود. آنروز من که بسیار جوان و نادان بودم او را به یک دویل شعری دعوت کردم و گفتم که او در دفاع از شعر کلاسیک و من در دفاع از شعر نو هر کدام شعری بنویسیم تا ببینیم کار کداممان برتر است. مسلما همه شما می توانید حدس بزنید که در این رقابت او برنده شد. اما متاسفانه برخی از کاربردهای او در آن شعر در وصف من انقدر خوب بود که هنوز که هنوز است آن القاب به روی من مانده. از جمله این بیت:

دل مردمان را ربوده به ناز

بنازم به این غاز گردن دراز

از خود گذشتگی؟

دو سه سال بعد انقلاب آنوقت که ما خانه مان را فروخته بودیم و اجاره نشین شده بودیم و تهران به سبب جنگ با عراق از سویی و حضور موریانه وار پاسداران در هر سوراخ قابل تصوری تهران را به دهشت خانه بدل کرده بود برادر من جاوید در آمریکا داشت برای ازدواج آماده می شد. او چند هفته پیش از عروسی به ما تلفن کرد و گفت که برای همسرش یک نقده می خواهد. پدر به دنبال نقده چندین روز آنتیک فروشی های شهر را زیر و رو کرد تا آنکه یکروز با چهره ای گرفته به من و مادر گفت که یک نقده پیدا کرده اما وقتی که قیمت نقده را به ما گفت ما بهتمان زد. در آن شرایط اگر ما همه دارو ندارمان را می فروختیم نمی توانستیم که حتی بخش کوچکی از بهای آن نقده را بپردازیم. اما آنچه از قیمت آن نقده بهت برانگیزتر بود این بود که پدرم در فراهم کردن آنچه پسر طلبیده بود نه بحث کردند و نه درنگ. من تا امروز هیچوقت نفهمیدم که او چگونه نقده را تهیه کرد، اما کرد.

او بدون چشمداشت و بوق و کرنا در کمال فروتنی و بی سروصدا همیشه برای همه هر کار که در حد، و یا بالاتر از توانش بود را انجام داد. در تمام سالهای عمرم به یاد ندارم که پدرم حتی یکبار به نیاز های خود اولویت داده باشد و همیشه همه چیز را در درجه اول و حتی در درجه دوم و سوم نیز به فرزند و خانواده و سپس به جامعه خود داد. سه روز پیش از درگذشتش من و رامین به دیدارش رفتیم. من برای چند دقیقه یی او را ماساز دادم و متعجب شدم وقتی که او گفت بس.

پرسیدم چرا مگه دردت را بهتر نمی کند.

او گفت نه خجالت می کشم.

بعد آن کسی که دستکم دو هفته بود که هیچ چیزی نخورده بود گفت چیزی خوردی؟ برو توی آشپزخانه یه چیزی بخور.

البته دلیل آنکه او می توانست آنقدر از خودگذشتگی از خود نشان بدهد این بود که به معنای مطلق کلمه وارسته بود. وارستگی مترادف سادگی یا سادلوحی نیست. وارستگی حاصل نداشتن نیست. حاصل نخواستن است. یک انتخاب آگاهانه است. پدر من برای آنکه احساس خوشبختی بکند به آن چیزهایی که دیگران عمر خود را وقف به دست آوردنش می کردند نیازی نداشت. همیشه می گفت فرق نمی کند که دو اتاق خواب داشته باشی یا بیست اتاق خواب چون در آخر شب آدم فقط توی یک تخت می تواند بخوابد. حاصل این بی تفاوتی او نسبت به همه چیزهایی که به عنوان مادیات از آن یاد می کرد این بود که ذهن او به حسرت آلوده نبود و همین ذهن آزاد او بود که توانست به قول خودش به معنویات فکر کند و هزاران شعر تولید کند. فضای خانه و بحث های خانوادگی ما نیز از این برخورد او بسیار متاثر برد. چه بسا شب از پی شب که او بر سر سفره شام از ما می پرسید که اگر می توانستیم چیزی اختراع کنیم چه چیزی اختراع می کردیم؟ یا از ما می خواست که تصور کنیم که پنجاه سال از آنروز چه تحولاتی ممکن است رخ بگیرد. فکر می کنم در یکی از این گفتگو ها بود که برادرم بهزاد به فکر ساختن یک دستگاهی افتاد که وقتی مسواک را در آن می گذاشتی دستگاه به طور اتوماتیک بروی مسواک خمیر دندان می گذاشت.

هیچکدام از این تعاریفی که من از پدر می کنم نباید این سوتفاهم را ایجاد کند که او بی نقص بود. نه نبود. به طور نمونه او که بی شک از بدترین رانندگان نسل خود بود همیشه اصرار داشت در صندلی کنار من راننده بنشیند و لحظه به لحظه بروی داشبورد مثل افسرهای راهنمایی رانندگی بکوبد تا من سرعت خود را کم یا زیاد کنم.

آنچه مهم است این است که او توانایی بسیاری در دیدن و تصحیح خطاهای خود داشت. چند ماه پیش که داشتیم با هم یک برنامه سیرک را در تلویزیون تماشا می کردیم او رو به من کرد و گفت:‌ من از سیرک خیلی چیز یاد گرفتم. آنوقت که من تدریس را شروع کردم رشته ی تعلیم و تربیت در ایران هنوز پا نگرفته بود. من از روی ندانم کاری آن اوایل چند بار بچه ها را سیلی زدم. اما یکروز رفتم سیرک و دیدم که در آنجا برای اینکه میمون و فیل را به راه بیارند از شلاق استفاده نمی کنند. بلکه در دهانشان خوردنی های خوشمزه می گذارند. من پس از دیدن این فهمیدم که با تشویق بیشتر می توان موفق بود تا تنبیه.

مشغولیت او؟ ادبیات و مطالعه. حتی تا ساعات آخر پیش از مرگش داشت این کتاب شعر خود را همچنان در بستر بیماری ویراستاری می کرد.

اما بگذارید از سبکبالی او بگویم. به ندرت پیش می آمد که تجربه یی هر چند تلخ و دشوار دید مثبت او را به زندگی مکدر کند. در همان ایام بعد از انقلاب و جنگ در خانه ی اجاره یی مان پایش لغزید و از روی پله های طبقه دوم تلوتلوخوران آمد تا با یک صدای مهیب بر زمین طبقه اول فرود آمد. دوروز بعد با تنها دست سالمش این شعر را سرود:

چون ندارم خانه تا در خانه گچکاری کنم

دست خود بشکستم و مشغول گچکاری شدم

پس از مهاجرت به آمریکا هنگامی که مجبور شد برای یادگرفتن زبان انگلیسی بر سر کلاس های ای اس ال بنشیند و گرامر یاد بگیرد شعر مفصلی گفت که بیتی از آن این بود:

دید و داز و دو مرا بیچاره کرد

لعنت حق بر کسی که بنده را آواره کرد.

فردا در سراسر این کشور تولد مارتین لوتر کینگ جشن گرفته خواهد شد. پدر من مارتین لوتر کینگ نبود اما سی و چند سال اول زندگی او بی شباهت به زندگی مارتین لوتر کینگ نیست.  

پدر من در دهی به دنیا آمد که وی را نجس می دانست. در دهی به مدرسه رفت که در روزهای بارانی اجازه رفتن به کلاس درس را نداشت مبادا که آب باران از بدن او بر بدن مسلمانی در راه مدرسه بپاشد و آن فرد را نجس کند. در کنار همسایگانی زندگی کرد هم به صداقت پدر و امانت خانواده پدرم اعتماد داشتند اما بین خانواده امین پدر و تعصبات کورکورانه همیشه دومی را بر می گزیدند. یکروز وقتی در بحبوحه جنگ جهانی دوم پدرم در نانوایی چندین بار به آخر صف فرستاده شده بود تا نان اول به دیگری داده شود یک همسایه دلسوز به نانوا چنین گفته بود: اوستا آخرین نون این را بدید بره هیتلر داره میاد ایران که دخلشونو بیاره.

دقیقا در همین شرایط که پیشرفت و شکوفایی را برای بسیاری ناممکن می کند پدر من خوانسار را پشت سر گذاشت تک و تنها به تهران آمد و از جمله اولین و نادر جوانان نسل خود بود که وارد دانشکده افسری شد و با رتبه سطفان سوم به ارتش شاهنشاهی پیوست. نهایتا در تهران کار تدریس را آغاز کرد و پلی شد که به سبب و امید او بسیاری از بستگان و آشنایان توانستند از محیط خفقان آور و بسته ده را که به آنان اجازه پیشرفت نمی داد به تهران بیایند و سرنوشت دیگری برای خود رقم زنند. امروز مارتین لوتر کینگ در زمره رهبرانی مانند گاندی قرار می گیرد که به مبارزه بی خشونت و ترویج فرهنگ مهر ورزی باور دارند. پدر من نیز به رغم تجارب تلخ کودکی هرگز به گذشته خود پشت نکرد و هنوز که هنوز بود خوانسار را با همه بغض ها و کاستی هایش دوست می داشت و در وصفش حتی به دیالوگ خوانساری شعر می گفت. او ریشه های خود را فراموش نکرد و اینگونه بود که اصالت روحی و فکری خود را حفظ کرد. او بایگانی تاریخ یک جمعیت بود و با صعه صدر و پشت نکردن به گذشته بود که او نیز فرهنگ مهرورزی و مدارا را در وقت خود ترویج داد.

من در ده و اندی سال که مادر بوده ام بارها از خود پرسیده ام که آنچه که برای رشد و بالیدن بچه مهم است چیست و چه باید به یک فرزند داد تا راه او برای موفقیت در آینده هموار شود؟ درس پیانو؟ کلاس باله؟‌ تعلیم تنیس، فوتبال؟ مدرسه خصوصی با شهریه گزاف؟ خورد و خوراک و پوشاک مرغوب؟ من وقتی سعی می کنم که به این سوال که بی شک از ذهن همه شما نیز گذشته پاسخ دهم همیشه ناخواسته به پدرم بر می گردم. بر سر در خانه کودکی من در ایران این دوبیتی از پدر بر دیوار بود:

حق نظر را خانه یی درویشی است

کی به فکر اندک است و بیشی است

در سرای ما مباشد کس غریب

هر غریبی نزد ما خود خویشی است

به سبب این شعر و بسیاری اشعار دیگر من از سنین کم دقیق می دانستم که فرزند که هستم پیشینیان من که بوده اند. می دانستم که ارزش های مهم زندگی چیست و تمرکز و تلاش من باید معطوف چه اهدافی باشد. به بیان دیگر پدرم به من یک قطب نمای روحی داد که با داشتن آن من هرگز در این دنیای شلوغ و پرهیاهو راه خود را گم نکردم.

امروز من تنها آروزیی که برای تک تک شما دارم این است که شما نیز بتوانید در میان اینهمه هرج و مرج برای فرزندان خود بیش از هر چیز چنین میراثی به جا بگذارید. و مهمتراز آن بتوانید خوشبخت زندگی کنید تا راه خوشبختی را برای فرزندان خود همانگونه که پدر برای من هموار کرد هموار کنید. برایتان آرزو می کنم که از همنشینی و مصاحبت با یکدیگر آنقدر که من تا لحظه های آخر عمر از محضر او لذت بردم لذت ببرید.

بیشتر بخوانید.....
تبلیغات
HEIDARI SAMAN
دکتر کامران یدیدی
خبرگزاری ایرانشهر در شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت مربوطه به خبرگزاری ایرانشهر می باشد
Iranshahr News Agency Copyright ©