عشق را نمیشناسم، آنقدر این واژه بزرگ است و آنقدر اغراقآمیز که گاه فکر میکنم، شاید با مخدری بنیان برافکن، یا تیغی رگزن و نشتری جانسوز، جابجا شده که دیروزیان چنان، از عشق، محال غیرممکن سرودهاند و امروزیان، چنین از آن نالیدهاند. دوست داشتن را اما خوب میشناسم.
دوست داشتن همین است که تا امروز حتی به این فکر نکردهام که «دوست داشتن»ات را باید پنهان کرد یا آشکار و هیچ وقت هم چنین نبوده که با آن خود را یا تو را آزار دهم.
دوست داشتن همین است که آدم برای دیگران کلی حرف میزند، منطق میتراشد، شعر میگوید و برای تقطیع هجایی افکارش، عرق میریزد اما تو را که میبیند، حتا لازم نیست زبان مادریاش را هم بلد باشد.
دوست داشتن تو چیزی است مثل تفاوت خاطره یک بید مجنون با یک درخت سوزنی برگ، چیزی است نه از جنس اتفاق که چیزی است از جنس «همان که باید باشد».
دوست داشتن تو یعنی اینکه هرجای تن زمینی من که رد تو نباشد گسلی از درد نبودنات چنان موذی و ویرانگر به خود پیچده و پنهان است که زمینلرزه احساس، هر لحظه دامن ساکنین مضطرب روانم را میگیرد.
دوست داشتن تو تنها چیزی است که برای آدمیت من مانده است، آدمی اما، اگر آدم میماند منتهای دست یافتنش همین دوست داشتن بود!
دوست داشت تو یعنی وقتی همه جا بستهاست، وقتی همه جا بوی حرفی را میدهد که در ته مانده چای تلخ و سرد، خفهاش کردهاند، تو مثل پنجره، بی هوا؛ سینه خود را باز میکنی که هرچه هواست به اتاق تنهایی و دود گرفته من بریزد.
دوست داشتن تو یعنی بوسهای که با تعلل بیمعنای من از دهن نیفتد و آغوشی که شالوده لامسه را از گلوگاه من تا سراشیب تجربههای ناگفته پراکنده کند.
دوست داشتن تو همان لحظهای است که مادیان وحشی تنهایی من از لابه لای یالهای درهم انزوا، سبزینههای شبنم خورده یک مرغزار را میبیند و یک من منفرد آنچنان واژگان ساده تو به عنوان ديگري را هجی میکند که سعدی قافیههای یک غزل عاشقانه را مییافت.
دوست داشتن تو مثل سرودن غزل است، مثل اینکه کسی سلیس و ساده بگوید که «دلم گرفته برایت» یا آن دیگری مغلق و پیچیده از این همه هندو که از چین گیسوی تو برخاسته مبهوت بشود!
دوست داشتن تو، همان تبسم ثبت نشدهای است که انگار؛ همیشه، می خواهد، خیال مرا از توجیه مسخره «آن چه نیستم» به لذت صادقانه «من این چنینام» برساند.
دوست داشتن تو ترجیح سکران بر هشیاری یا تخدیر بر تمرکز تلخ اشیاء نیست که تقدیر من است، گریز من از هر آنچه بی تو، از تهی سرشار است.
دوست داشتن تو یعنی اینکه مخاطب حرفهایت بودن آنقدر ساده ولذتبخش است که نیاز نیست برای فرو دادن هر قطره کلامت یا انحنای ناگهانی ابروهایت، قاشقی از اغماض را ببلعم، چند جلدی از اخلاق را بخوانم و چند فرسخی از زمین را بپیمایم تا خودم را راضی کنم«آخرش، درست میشود»!
دوست داشتن تو یعنی اینکه زندگی همهاش تماشا باشد و هر زلال گوارایی، بی شیار کردن زمین، راه خود را به همخوابگی ریشه های تشنه بیابد.
دوست داشتن تو هیچ شباهتی با آن چیزهایی ندارد که آنقدر عجیبند و آنقدر مهماند و آنقدر درخشان که همه میبینندش و همه میشناسندش و همه مبهوت آنند، دوست داشتن تو آن نسیم ناپیدایی است که هیچ کس نمیبیندش و همه زلفها و گیسوها پریشان وزیدنش هستند و همه احساسات و واژههای نارس در انتظار رشته مواج و لغزندهاش ماندهاند تا شعر شوند و غزل شوند و سبز شوند و هر آن چیز دیگری که حال آدم را خوب میکند، بشوند. دوست داشتن تو لطف و لطافت الیاف الفت گرفته لامسه و نورس نسیم را توامان دارد.
دوست داشتن تو یعنی اینکه ساعت بدنم کار نکند و صلای هم آغوشی، وقت نشناسد.
دوست داشتن تو یعنی اینکه بودنم قیچی زواید آزاردهنده زندگی باشد و هندسه را با زاویههای تیزی که در هم فرو میروند، کاری نباشد. من باشم تو باشی و کلام، آنقدر منعقد که کودک احساس، ناموخته؛ سخن بگوید.
دوست داشتن تو یعنی اینکه قبای آرامش تو را من بدوزم و دست من چنان روی تنات بلغزد که باور گرم رغبتم، به هرآنچه در توست؛ دخیل شود.
دوست داشتن تو ختم نبوت رسول تنهایی نیست که توالی ناتمام وسوسهای است که مختصات مضحک مرز بین کفر و ایمان را چنان محو کرده که برف، مرز میان سرزمینهای دور و نزدیک ...
دوست داشتن تو نه آن خیال پر طنين آسمانی و نه آن زمزمه آهنگین پرطمطراق است که همین لحظه سادهای است که در هیچ جا ثبت نمیشود، همان معجزه «لحظه» همان احساس در دسترس دستانی است که در یک صبح معمولی، میان آن همه نشتر و زخم به نوازش پیشانی یا به تقاطع دو دستی که فنجان گرم چای را به من میدهد تجلی مییابد.
دوست داشتن تو چیزی است که از بس، هست که هیچ وقت به این فکر نکردهای که از من بخواهیاش و شبنم خاطراتش آنقدر روی گلبرگ ادراکت پاشیده است که در خزان سیمانی شهر و نئونهای روز عشاق، تو تنها به زمزمه پنهان غنچه نارسی بیاندیشی که تقلا میکند، بگوید: «دوستت دارم».
درصد هزار بند بماند چو موی تو
آن خسته را که دست خیال تو مو گرفت
«اوحدي»