مقاله آقای کینزر، همزمان با رفع تحریمها از تهران و بازگشت چهار گروگان امریکایی به کشور پس از زندان درازمدت منتشر شد. دولت اوباما به صورت عمومی اصرار میکند که قرارداد هستهای به معنای نگاه مثبت امریکا به ایران نیست، اما پشتیبانان مشتاقتر این قرارداد جور دیگری فکر میکنند. آقای کینزر مینویسد: «برداشت ما از ایران به عنوان خطری برای منافع حیاتی امریکا از واقعیت فاصلهی بسیاری دارد. وقایع هفتهی گذشته میتواند این نگاه را که لازمهی میهندوستی امریکاییها، تنفر از ایران است، تضعیف کند.»
چه نگرش عجیب و غریبی! مهیندوستی من هیچگاه تحت تاثیر دیدگاه مثبت یا منفیام نسبت به ایران قرار نگرفته است. و من حتی از ایران متنفر نیستم؛ اگر منظور ما از «ایران» میلیونها نفری باشد که هنگام قتل ندا آقاسلطان توسط اوباش رژیم، در جریان جنبش سبز در کنار او به تظاهرات پرداختند؛ یا همراهان هاشم شعبانی شاعر عرب ایرانی که دو سال پیش به جرم «محاربه» (جنگ با خدا) اعدام شد؛ یا هزاران کاندیدایی که طبق معمول به خاطر عدم وفاداری کافی به ولی فقیه از حضور در انتخابات مجلس منع شدهاند.
این ایرانی است که لیبرالهایی مانند آقای کینزر باید از آن حمایت کنند نه آن حکومت مذهبی غاصب که در حالی که پایش را بر گلوی ایرانیان فشار میدهد، ادعای سخن گفتن به نام ایران را دارد. اما مدتها از دورانی که سیاست خارجی لیبرال ایالات متحده منافعمان را بر اساس ارزشهایمان شکل میداد (و نه برعکس) گذشته است. چه برسد به حمایت از آرمانهای لیبرالی مردم نقاط دیگر، خصوصا آنها که تحت یک حکومت دیکتاتوری ضد امریکایی زندگی میکنند.
با وام گرفتن کلام چرچیل، باید گفت که سیاست خارجی لیبرال امروزی، درواقع مماشات در پوشش واقعگرایی است که از درون همانندسازی اخلاقی برمیخیزد. چنین طرز تفکری در مورد سیاستهای ایران ما را به آنجا میرساند که باور کنیم ما حداقل به همان اندازه به ایرانیان بدی کردیم که آنها به ما بدی کردهاند؛ یعنی منافع امنیت ملی ما ایجاب میکند که با جمهوری اسلامی به توافق برسیم؛ و اینکه بهترین راه برای کاهش بدگمانی تندروهای ایران، و کاهش نفوذ آنان در درازمدت، این است که با میانهروها رابطهای هرچه بهتر برقرار کنیم و نرمش دیپلماتیک زیادی از خود نشان دهیم.
اما تجربه، بارها این نظریهی زیبا را رد کرده است. دولت کارتر، آیتالله خمینی را به عنوان «یک قدیس» تکریم کرد؛ سفارت ما اشغال شد. رونالد ریگان برای خمینی کیک تولدی به همراه سلاحهای پنهانی فرستاد تا آزادی گروگانها در لبنان را تسهیل کند؛ چند گروگان آزاد شدند اما به جای آنها چند نفر دیگر گروگان گرفته شدند. دنیا از انتخاب رییسجمهور “میانهرو”، محمد خاتمی، در سال ۱۹۹۷ استقبال کرد. تسهیلات اتمی غیرقانونی ایران در دور دوم ریاست جمهوری او لو رفتند.
در سال ۲۰۰۹ در آستانهی انتخابات ریاست جمهوری، راجر کوهن در نیویورکتایمز با حرارت از «طراوت و جنبش یک جامعهی بسیار تحصیلکرده و در حال تغییر» نوشت که در سفرش به تهران کشف کرده بود. او نوشت: «معادلسازی ایران و ترور، امروزه امری سادهانگارانه است.» پس از انتخابات او در خیابانها مشغول فرار از دست همان شبهنظامیانی بود که آقاسلطان را به قتل رساندند.
حال انتظار دارند که ما باور کنیم آن تغییری که آقای کوهن و بقیه امیدش را داشتند سرانجام فرا رسیده است. گواه آنان ظاهرا این است که: رژیم کماکان به تعهدات هستهای خود وفادار مانده است (در ازای ۱۰۰ میلیارد دلار پول بادآورده)، اینکه به سرعت دریانوردان آمریکایی را آزاد کرده است (پس از راهاندازی یک کودتای کوچک تبلیغاتی)، و اینکه باقی گروگانها را آزاد کرد (البته تنها پس از اینکه نزدیک بود مادر و همسر یکی از آن گروگانها را به جای او گروگان بگیرد، و همچنین پس از دریافت ۱/۷ میلیارد دلار جایزه از ایالات متحده).
آیا اینها نشانههای یک رژیم جدید و بهبودیافته است؟ یا نشان از رژیمی دارد که مجددا به این باور رسیده که همیشه میتواند برای رفتار بد خود رشوه و باج بگیرد؟ مفهوم مخاطرهی اخلاقی که از بنیانهای اقتصاد است، بعدی در سیاست خارجی نیز دارد. هر کشوری که باور داشته باشد هیچگاه برای ماجراجوییهای خود مجبور به پرداخت هزینهای نخواهد شد، دست به ماجراجوییهای بزرگتر خواهد زد. کشوری با ابعاد یونان میتواند چنین بحرانی خلق کند، حال چه رسد به ایران.
ایران تنها زمانی یک کشور «عادی» خواهد شد که دیگر جمهوری اسلامی نباشد. در حال حاضر تنها پرسش موجود این است که ما برای عادیسازی ایران تا چه اندازه حاضر به تحقیر خود هستیم.
———————————–
“برت استیونز”، عضو هیات تحریریه روزنامهی “والاستریتژورنال” و جانشین دبیر صفحهی سردبیری این روزنامه است. او در سال ۲۰۱۳ به خاطر یادداشتهایش در حوزهی سیاست خارجی، برندهی جایزهی پولیترز شد.
ترجمه: سیاوش صفوی/ مرکز بینالمللی مطالعات لیبرالیسم