در بخشی از این کتاب می خوانید :
خیلی طول کشید تا با رودخانه چارلز آشتی کردم. سال ها با آن قهر بودم.دوستش نداشتم خورشید که بالا می آمد و در چارلز منعکس می شد، به یاد می آوردم همین خورشید در سرزمینی که آن را از دست داده ام، در همین زمان دارد دست و پایش را جمع می کند و کم رنگ و کم رنگ تر می شود تا غروب کند. نمی توانستم باور کنم خورشید همان خورشید است . زمان گذشت تا باورش کردم و پذیرفتم هنگامی که این جا«امروز» است، آن جا «فردا» ست، تازه وقتی باورش کردم در میان تقویم ها گم شدم. در میان امروز و دیروز و فردا سرگیجه گرفتم.
برای خرید کتاب اینجا کلیک کنید