مانا ایرانی در مقاله ای با عنوان مروری بر کتاب « تجربه دولت بختیار در انقلاب بهمن 1357»، مقالات مندرج در این کتاب را، چراغ روشنی به سوی آینده ای روشن برای ایران معرفی می کند که با تأکید بر «تمامیت ارضی ایران، برقراری دموکراسی، جدایی دین از سیاست و اجرای اعلامیه جهانی حقوق بشر»، در شرایط حساس کنونی جامعه ایران، تجربیات کاربردی برای تصمیمگیری در جهت انتخاب مسیری درست را ارائه می نماید.
در این مقاله نوشته شده است:
سوال مهم این است که در شرایط کنونی و بعد از سقوط رژیم جمهوری اسلامی چه سیستم سیاسی یا خط مشی سیاسی درستی توسط نخبگان و مردم جامعه در پیش گرفته شود تا دوباره همچون انقلاب ۱۳۵۷ به بیراهه نرویم؟ تاکید بر چه سیستم سیاسی است نه چه شخص سیاسی. با مطالعه مقالات کتاب « تجربه دولت بختیار در انقلاب بهمن 1357»، ، به این سوال تا حدود زیادی پاسخ داده خواهد شد.
در مقاله اول این کتاب به قلم لادن برومند با عنوان «بختیار، خمینی و مسئله استعفا» اولین نکته اصلی مقاله به تاکید دکتر بختیار بر اراده ملت و اهمیت شکلگیری درست اراده ملی در شرایطی دمکراتیک و آرام، با آزادی کامل احزاب و مطبوعات اشاره دارد. این منشاء تنش تفاوت دیدگاه بختیار با یارانش در جبهه ملی در تعریف ملت و اراده ملت بود، چون اکثریت ملیگرایان، تحت نفوذ خلقگرایی چپ، تظاهرات خیابانی را تجلیگاه اراده ملی شناختند. به باور من امروز، تاکید بر وجود چنین شرایطی لازمه انتخاب صحیح بعد از سقوط رژیم جمهوری اسلامی در دوران گذار میباشد.
دومین نکته مقاله تفاوت اساسی دیدگاه بختیار در اصرار بر عدم استعفا است و آن تاکید بر اجرای صحیح قانون اساسی مشروطه است. برخلاف دیگر ملیون و اشخاص دیگر، بختیار گناه را به گردن قانون نمیاندازد بلکه «عدم اجرای صحیح قانون اساسی مشروطه» را عامل اصلی ریشه مشکلات میدانست. این دیدگاه پایبندی به قانون در شرایط حساس آن زمان مسئله بسیار ظریفی بود که دیدیم توسط بسیاری از الیت (نخبگان) جامعه آن روز آگاهانه یا ناآگاهانه مورد اهمیت قرار نگرفت و قانون اساسی مشروطه با سلطنت به اشتباه یکی در نظر گرفته شد و تعطیلی قانون اساسی مشروطه که در زمان پهلوی اتفاق افتاده بود، با انقلاب ۵۷ به کل نابود گردید. تجربه پایبندی به قانون، تجربهایی است آموزنده که عدم پایبندی و توجه به آن توسط مردم و به خصوص کنشگران سیاسی در جامعه به ویژه در شرایط حساس کنونی، میتواند بسیار خطرناک باشد.
در مقاله رضا دانشور با عنوان « نگاهی در شخصیت دکتر بختیار» در بخش تفاوت بختیار در نگرش به میراث غرب به این نکته اشاره شده است که برداشت و خوانش بختیار از دموکراسی و از غرب کاملا با بقیه متفاوت است. در واقع بختیار دموکراسی را میراثی از غرب میداند و اساس مشروطه را بر دو پایه دموکراسی غربی و فرهنگ ایرانی میداند. اشاره به این خصوصیات بختیار این تجربه تاریخی را گوشزد میکند که برای پیشرفت ایران، باید آنچه که برای بشر سعادت میآورد در جای جای جهان اخذ کرد و به کار بست. دموکراسی غربی، تکنولوژی غربی و شرقی، فرهنگ ایرانی و آن چه که بتوان با آن به جامعه ایرانی بر اساس منافع ملی بر پایه اصول گفته شده در ابتدای نوشته رسید، همگی لازم و مفید میباشند. این در واقع نگاهی است براساس منافع ملی با رویکردی تعامل گونه با جهان و فرهنگ جهانی.
مقاله جواد طالعی با عنوان «پیچیدگیهای دوران ۳۷ روزه نخست وزیری شاپور بختیار» اشاره صحیحی دارد به خطر توده ناآگاه که در واقع با اشاره به کتاب توده و قدرتMasse und Match) ) الیاس کانتی، توده را فقط دهان و مشتی بدون مغز میداند، در واقع دهانی برای فریاد کشیدن و کف برآوردن و مشت برای ویران کردن هر آنچه در مسیرش قرار دارد. با استفاده از همین توده بود که خمینی بر موج ناآگاهی آنان در قامت رهبر بلا منازع سوار گردید. این تجربه در شرایط کنونی انقلاب « زن، زندگی، آزادی» با گرایش به فرد خاصی اگرچه به دلیل بالا رفتن آگاهی مردم، کمتر شده است. اما نباید از آن غافل گردید به طور مثال، امروز افرادی که تحت عنوان سلطنت طلب رادیکال (نه مشروطه خواه) حول شخص خاصی آگاهانه یا ناآگاهانه فرد گرایی را تبلیغ میکنند، در واقع دیکتاتوری جدید را تبلیغ میکنند و هرگونه اظهار نظری را ذیل یک شخص مطرح میکنند - هرچند آن شخص خود را دموکرات بداند. بنابر تجربه تاریخی انقلاب ۵۷، عدم توجه به خطر فردگرایی را باید در نظر داشت.
در واقع باید با تبلیغ سیستم سیاسی درست و دموکراسی، تفکر شاه اللهی (به قول بختیار در مترادف با حزب اللهیها) را به حاشیه راند. به باور من «سیستم مشروطه» یک «سیستم دمکراتیک» است ولی اجرای درست قانون اساسی مشروطه در چنین سیستمی برای جلوگیری از ایجاد دیکتاتوری جدید بسیار مهم میباشد. تجربه آموزشی دیگر در مقاله طالعی، اشاره « دیدار هیئت مدیره سندیکای نویسندگان و خبرنگاران با بختیار» میباشد که متاسفانه مطبوعات و نویسندگان جز عده معدودی نتوانستند از فرصت آزادی داده شده استفاده کنند و حتی به دروغ، پایان اعتصابات را به درخواست خمینی ارتباط دادند. این تجربه نشان میدهد که تا چه حد عدم پایبندی به اصول در یک جامعه در شرایط حساس و آن هم توسط روشنفکران یک جامعه میتواند خطرناک باشد. البته در کنار آن به روشنفکران مستقل اشاره شده است که به باور من میزان آگاهی مردم باعث تشخیص سره از ناسره خواهد شد.
در مقاله کاظم ایزدی با عنوان«ساختار کالبدی ملی و دلایل استقرار نیافتن حکومت دمکراتیک در ایران» با یک نگاه تطبیقی و با استناد به دادههای آماری وضعیت اجتماعی- فرهنگی ایران را پیش و پس از انقلاب ۵۷ مورد مطالعه قرار داده است. با بررسی مواردی چون جمعیت شناسی، تعداد نشریات و عنوان نشریات چاپ شده، سینما و تحول آن، کشاورزی و شهرنشینی، به مقایسه تعادل و توازن در نظام شهری در پیش و پس از انقلاب ۵۷ پرداخته شده است و در نهایت نتیجه گیری میشود که نامتعادلی و نامتوازنی در نظام شهری کشور از موانع توسعه اقتصادی و رشد اجتماعی جامعه و دمکراتیزه کردن و مدرنیزه کردن کشور میباشد.
در واقع در این مقاله به درستی حفظ تمامیت ارضی کشور و پیش زمینهها و بسترهای استقرار حکومت مردم بر مردم را نتیجه رشد و توسعه متوازن کشور دانسته است. این مقاله در واقع عدم موفقیت دولت بختیار به عنوان دولتی دمکراتیک را در عوامل اجتماعی - فرهنگی کشور ناشی از عدم توازن توسعه میداند. تعادل توازن و توسعه کشور در تمام مناطق آن بعد از سقوط رژیم جمهوری اسلامی برای استمرار دموکراسی و تمامیت ارضی ایران مسئله ایست اجتناب ناپذیر که باید در نظر گرفته شود.
در مقاله سیروس بینا با عنوان « ایران در گذرگاه دو دگرگونی تاریخی: قیام خود انگیخته ۵۷ و فروپاشی جهان هژمونیک آمریکا» به موضوع رابطه دیالکتیکی قیام بهمن ۵۷ در ایران و افول همزمان نظام جهانی پس از جنگ جهانی دوم- که به نظام بین المللی و هژمونیک پاکس امریکانا موسوم میباشد- اشاره شده است. در این مقاله، سیروس بینا به نوعی دولت بختیار را همچون دیدگاه اکثر ملیون در سال ۵۷ دولت حکومت کودتا و رژیم بیقانون میداند که نباید با دلیل اجرای صحیح قانون اساسی مشروطه آن را توجیه کرد. به باور نویسنده مقاله، سقوط دولت بختیار به ناچار نه فقط به دلیل عوامل داخلی بلکه به دلیل فروپاشی مادر فراملی سیاسی (یعنی نظام هژمونیک پاکس امریکانا، ۱۹۷۹—۱۹۴۵ م.) رژیمهای پوسیده در آن مقطع زمانی در جهان که رژیم پهلوی نیز یکی از آنها است، میباشد. لذا سقوط دولت بختیار را نتیجه جبر شرایط قدرتهای جهانی و افول سیطره سیاسی امریکا میداند.
البته نقد این مقاله نیاز به اطلاعات جامع تری را میطلبد اما به باور من این دیدگاه چپ و گلوبالیستی درباره پیشرفت کشورهایی مانند ژاپن یا آلمان و یا دیگر کشورهای اروپایی که بعد از جنگ جهانی دوم با طرح مارشال در زیرچتر هژمونی آمریکا بودند، جوابگو نیست. در واقع وجود سیستم سیاسی دمکراتیک، پایداری سیاسی را تضمین نموده است و چنانچه اگر در ایران فرصت بیشتری به دولتهای دموکراسی خواه داده میشد مانند دولت دکتر مصدق، مطمئنا سیستم پادشاهی مشروطه پایدار میماند. لذا فروریختن نظام پادشاهی و دولت دکتر بختیار به مثابه جزیی از ارگانیک کل را نمیتوان دلیل اصلی دانست چه بسا اجزای دیگر این ارگانیک کل همچنان پایدار و متحد هستند.
از طرفی خاتمه یافتن و فسخ شدن یک طرفه قانون اساسی مشروطه و عدم ضمانت اجرایی در مقابل هیچ پادشاهی با کودتای محمد علی شاه به گمان من نظر صوابی نیست. اگر قرار باشد که قانون اساسی که با مبارزات طولانی و پیگیر اشخاصی روشنفکر نوشته شده است، در هیجانات تاریخی و به دور از شرایط آرام و آزاد فسخ شود، این دلیلی است خود بر هرج و مرج بیشتر. و اگر قرار باشد قانون اساسی توسط مجلس موسسان فسخ یا اصلاح شود شرایط خاص خود را نیاز دارد، که همانا قبلا در مقاله لادن برومند به آن اشاره شده است، یعنی آزادی و آرامش را میطلبد.
در واقع من چنین میتوانم تصور کنم که مطابق مقاله سیروس بینا پذیرفتن نخست وزیری توسط دکتر بختیار به نوعی پذیرفتن نخست وزیری رژیم کودتا و بیقانون بوده است و بختیار نباید اینکار را میکرد و یا اگر هم اینکار را کرده در نتیجه به دلیل جبر جهانی افول هژمونیک پاکس امریکانا خواه نا خواه رژیم شاه و دولت بختیار سقوط میکرد و لذا باید دولتهایی بیمحتوا مانند دولت ازهاری و ... در دنباله تا سقوط محتوم رژیم تشکیل میشد.
با این فرض آیا ما اکنون تجربهایی غیر از دولت دکتر مصدق برای دموکراسی داشتیم؟ بهانهایی برای دموکراسی و تشکیل کنفرانسی که این مقالات و این کتاب از آن بیرون بیاید داشتیم؟ آیا داشتن تجربه دموکراتیک هرچند در مدت کوتاه ۳۷ روز برای تاریخ و جامعه ایران سودمند خواهد بود یا نداشتن آن؟ آیا این خود قسمتی از تاریخ دموکراتیزه شدن ایران نیست؟ فردی که در بعد از انقلاب بدنیا آمده باشد آیا نخواهد گفت که حتی یک نفر هم در میان ملیون نبود که ندای دموکراسی خواهی و اصلاح طلبی سر دهد؟
به گمان من با اتکا به استدلال جبر جهانی و استناد دادن دولت بختیار در چهارچوب رژیم بیقانون، تاریخی خواهیم داشت که فاقد فصل مهمی از تاریخ و تجربه دموکراسی است. و از طرفی دیگر، رژیمهایی مانند جمهوری اسلامی، حکومت ونزوئلا و یا کوبا که در سیطره سیاسی هژمونی آمریکا نیستند را چگونه باید توجیه کرد؟ رژیمهایی که به خاطر ماهیت دیکتاتوری و فاسدشان ناگزیر به سقوط هستند.
در مقاله میثاق پارسا با عنوان «چنگ اندازی به قدرت» به باورم این تجربه تاریخی از وقایع مبارزاتی منتهی به انقلاب ۵۷ بدست میآید که شیوه مبارزاتی، سازماندهی و اتحاد مبارزاتی برای نیل به هدف در جهت مبارزه بسیار مهم میباشد. در این مقاله میبینیم که هرچند جبهه ملی تاریخ مبارزاتی قوی تری داشته و از تشکیلات و سازماندهی قوی تری نسبت به سایر گروهها برخوردار بوده، اما نتوانست در بحبوحه انقلاب از آرمانهای سیاسی خود دفاع کند و در مبارزه از رقبای مذهبی خود عقب ماند و شکست خورد. این درسی است برای مبارزان کنونی دموکراسی خواه تا سازماندهی و هوشمندی مبارزاتی شان باید چنان باشد که در سر بزنگاه گروهی ناشایست که هرچند ظاهری دموکراتیک داشته باشند به لطائف الحیل قدرت را قبضه نکنند و دوباره همان آش و همان کاسه که در نتیجه منجر به دیکتاتوری با شکلی متفاوت بشود.
در پایان این مقاله، با عنوان درسهایی از انقلاب ایران به خوبی موارد فوق گفته شده است. در قسمتی از مقاله آمده است، انقلاب ایران به گونهایی روشن نشان دهنده این واقعیت بوده است که در مبارزات انقلابی، کسانی که پیشگاماند، کسانی که بار اصلی مبارزات را بر دوش دارند و کسانی که قدرت را قبضه میکنند و از دگرگونی ساختاری جامعه بهره مند میشوند، از یکدیگر متمایزند. در ایران، روشنفکران لیبرال و چپگرا پیکار را آغاز کردند. دانشجویان، بازاریان و کارگران زحمت اصلی مبارزات را کشیدند. اما در پایان دستهایی از روحانیون که در آغاز مرحله انقلابی، یک بخش کوچکی را تشکیل میدادند، به قدرت چنگ انداختند و از مبارزات مردمی سود بردند. به باور من در شرایط کنونی مبارزاتی جامعه ایران این تجربه تاریخی بسیار ارزشمند خواهد بود.
در بخش پایانی مقاله پارسا آمده است که توجه به این نکته حائز اهمیت است که هر چند وجود یک ائتلاف گسترده برای سرنگون ساختن یک دولت ضرورت دارد، اما پس از سرنگونی حتی یک ائتلاف کوچکتر برای حفظ قدرت ممکن است، کافی باشد. این تجربه در شرایط کنونی و ائتلافها و اتحادهایی که صورت میگیرد باید مد نظر گرفته شود. باید دید به واقع گروهی یا گروههایی که مورد اتحاد یا ائتلاف میباشند به صورت عمیق به باورهای دموکراسی خواهی، تمامیت ارضی ایران پایبند هستند یا خیر و یا فقط خود را در ظاهر و شکل و شعار چنین نشان میدهد؟ سوابق مبارزاتی و دموکراسی خواهی فرد و یا گروه باید مورد نظر باشد.
همانطور که در مقاله گفته شده است تا قبل از به ثمر رسیدن انقلاب، خمینی شعار «استقلال، آزادی و عدالت» را میداد، اما بعد از قبضه قدرت فقط کلمه آخر را در ظاهر حفظ کرد. بنابر مقاله، توجه به این نکته حائز اهمیت است که بعد از سرنگونی شاه، خمینی با تغییر دادن مواضع و تاکیدها در جهان بینی خود، از آزادی و استقلال، به حمایت از مستضعفان و محرومان روی آورد تا بدین وسیله پشتیبانی تنگدستان و مستمندان جامعه را جلب سازد و با توجه به تحرک سازمانهای گوناگون چپ در این گروهها اختلال ایجاد کند. تجربه تاریخی هوشمند بودن و فریب ظاهر و شعار را نخوردن در این نوشته به خوبی نشان داده شده است.
کتاب « تجربه دولت بختیار در انقلاب بهمن 1357» با ویراستاری حمید اکبری و آذر خونانی اکبری در سال 2020 توسط انتشارات فروغ در آلمان منتشر شد. برای خرید این کتاب می توانید به سایت
www.ketab.com مراجعه نمایید یا
اینجا کلیک کنید.