معرفی کتاب:
کتاب در پرتگاه حوادث، تاریخ شفاهی و مصاحبه با اکبر اعتماد، شخصیت علمی، بنیانگذار و نخستین رئیس سازمان انرژی اتمی ایران است که به «پدر فناوری هستهای ایران» شهرت یافته است. این مصاحبه که به تعداد 30 جلسه به درازا کشیده شده است، مانند اغلب مصاحبه های شخصیت محور، قالب زندگینامه ای دارد و داستان زندگی مصاحبه شونده را از دوران کودکی آغاز و روند آن را به ترتیب تاریخی پی می گیرد.
این کتاب ساختار مصاحبه را دارد و در شش بخش اصلی و یک بخش پیوست تنظیم شده است. در بخشهای اصلی محوریت موضوعی بر اساس موضوع سازمان انرژی اتمی ایران پایه گذاری شده است.
عنوان شش بخش اصلی عبارتند از -1 کودکی و نوجوانی، -2 خارج از ایران، -3 آغاز کار در ایران، -4 سازمان انرژی اتمی ایران، -5 رابطه با کشورها، سازمانها و رهبران خارجی، -6 رابطه با دولت و عوامل صاحب نفوذ دولتی و غیردولتی.
مقدمه کتاب:
داستان زندگی اکبر اعتماد از همدان آغاز می شود. دوران کودکی او مقارن بود با وقوع جنگ دوم جهانی و کمبود امکانات رفاهی زندگی. او بخشی از تحصیلات خود را در همدان و سپس در تهران سپری کرد و برای ادامه تحصیل در سطح عالیه در سال 1950 به سوئیس رفت و رشته مهندسی برق را انتخاب کرد. یکی از دغدغه های او حفظ زبان فارسی در حافظه خود بود.علاقه او به حزب توده و برخی فعالیتهای حزبی در جهت آرمانهای آن حزب، موجب ایجاد مشکلات اقامتی برای وی و قطع شدن ارز تحصیلی اش شد. پس از سپری شدن این دوران سخت و اتمام این مقطع تحصیلی در استخدام کارخانه تولید برق درآمد. در جستجوی راهی برای ارتقای کارخانه براون باوری در حوالی پاریس شد. او با وجود مشکلات اقامتی نیز موفق به گذراندن دوره مهندسی هسته ای شد. سپس به سوئیس بازگشت و پس از چند ماهی در انستیتو تحقیقات رآکتور هسته ای استخدام شد و همزمان به تهیه رساله دکترا مشغول شد. این اتفاق در دسامبر 1959 افتاد و او به مدت پنج سال و نیم در بخش حفاظت از رآکتورها کار کرد و در این مدت موفق شد رساله دکترای خود را به پایان برساند و با مجامع بین المللی انرژی اتمی در ارتباط قرار بگیرد. اکبر اعتماد مدتی بعد تصمیم گرفت به ایران بازگردد و ...
متنی از کتاب:
زمانی که محمدرضا شاه در سر سودای صنعتی کردن ایران را میپروراند، جوانی ایرانی برای گرفتن مدرک مهندسی اتمی در فرانسه اکثر شبها را در پارک به صبح میرساند. فرانسه به علت سابقه عضویتش در حزب توده ویزای اقامتش را برای تحصیل نمیداد، او نیز برای پنهان ماندن از چشم پلیس مهاجرت، به ناچار شبها ساعت ۱۲ به هتل دانشجویی میرفت و ۶ صبح پیش از پیدا شدن سروکله پلیس مهاجرت برای چک کردن مدارک از آنجا بیرون میزد. این جوان ایرانی سپس به سوئیس محل اخذ مدرک لیسانس خود در رشته برق بازگشت و پس از مدت کوتاهی در مرکز تحقیقات اتمی انستیتو فدرال این کشور مشغول به کار شد. حاصل تحقیقاتش رساله دکترایی بود که به دانشگاه پلیتکنیک سوئیس تحویل داد و در حالی که به خاطر تخصصش مورد مشورت آژانس بینالمللی انرژی اتمی قرار میگرفت، یک مرکز اتمی کوچک در دانشکده علوم دانشگاه تهران، به ریاست علیاصغر آزاد در حال درجا زدن مداوم در ساخت یک راکتور تحقیقاتی بود؛ راکتوری که در نهایت هم به دست او راهاندازی شد.
شاه ادامه کار راکتور را به سازمان برنامه و بودجه به ریاست صفی اصفیا سپرده بود؛ این جوان متخصص با خودش گفت: " سازمان برنامه چگونه میتواند این طرح را اجرا کند؟" در آن زمان کسی نبود که بتواند این طرح را اجرا کند. فردای آن روز کیف بزرگی برداشت و مدارک و دیپلمهای خود را در آن گذاشت و به سازمان برنامه رفت. اصفیا به محض فهمیدن تخصص این جوان، او را به دفترش دعوت میکند و میگوید: «گویی امروز خدا این پنجره را باز کرده و شما را به دفتر من فرستاده، چون من به هیچ وجه نمیدانم اتم و راکتور چیست و درمانده بودم که چه کار کنم...» سپس میخواهد مدارکش را برای نشان دادن به شاه نزد او بگذارد.
ناتوانی تیم کمیسیون انرژی اتمی در به راه انداختن راکتور دانشگاه تهران به قدری بر شاه گران آمد که حتی هنگامی که اصفیا سابقه عضویت این جوان در حزب توده را به شاه می گوید، شاه پاسخ میدهد: «چه اشکال دارد، یک تودهای سابق امروز میخواهد به کشورش خدمت کند.» حتی شاه به اصفیا میگوید: «اگر این یک نفر را اذیت کنید و از مملکت برود همه شما توبیخ خواهید شد.»
این جوان که چنین اعتماد شاه را به خود جلب کرده بود، اکبر اعتماد بود؛ کسی که با ورود او، کمیسیون انرژی اتمی به ریاست علیاصغر آزاد از وزارت اقتصاد به سازمان برنامه منتقل میشود و راکتور تحقیقاتی دانشگاه تهران سرانجام با تلاش و پیگیریهای او در سال ۱۳۴۷ به بهرهبرداری میرسد. در مراسم افتتاحیه این برنامه جهانشاه صالح رئیس دانشگاه تهران از شاه و فرح دعوت و بدون نام بردن از اکبر اعتماد شروع به معرفی مسئولان طرح میکند. شاه از مجید رهنما وزیر وقت علوم، سراغ اعتماد را میگیرد و وقتی میفهمد که با وجود حضور اعتماد در میان جمعیت از او نامی به میان نیامده با عصبانیت به رهنما میگوید: «به جهانشاه صالح دستور دهید که آن آبلهرو [علیاصغر آزاد] را از ریاست مرکز اتمی بردارد و اکبر اعتماد را به جایش بگذارد.» دستوری که البته اعتماد با احترام از کنار آن رد میشود و به خاطر جو سنگین دانشگاه تهران آن را نمیپذیرد.
چنانکه اعتماد در کتاب زندگینامهاش «در پرتگاه حادثه» که شرح گفتوگوهای محمدحسین یزدانیراد با اوست نقل کرده، شاه در این زمینه به او اختیار تام داده بود و یا شاید او با گرفتن ابتکار در دست خودش این اختیار را در عمل کسب کرده بود؛ اما شاه در چند مورد چه در داخل و چه در گفتوگو با مسئولان کشورهای خارجی به صراحت میگفت که اعتماد در زمینه تعیین سیاست اتمی و روابط با کشورهای دیگر اختیار تام دارد: «اخذ تصمیم در مورد چگونگی برنامه انرژی اتمی با من بود و شاه هرگز در این زمینه دخالت نمیکرد ولی از تصمیم بنده حمایت میکرد... در تمام وقتی که بنده افتخار انجام این کار را داشتم یک مورد هم پیش نیامد که شاه نظر من یا سازمان را نپذیرد و یا در انجام تصمیمی به من فشار بیاورد.»