کتاب مجمع الجزایر گولاگ؛ تجربهای در تحقیق و تفحص ادبی، به اتکای تجارب شخص سولژنیتسین که در اردوگاهْ آجرچینی میکرد، به شرح یک روز معمولی از زندگی یک زندانی گولاگ پرداخته است که تاریخچهای تمام و کمال از اردوگاههای تجمیع شوروی می باشد.
زمستان ۱۹۷۴ نسخههای بیسانسور، ماشیننویسیشده و زیرزمینی مجمعالجزایر گولاگ الکساندر سولژنیتسین برای اولین بار در اتحاد جماهیر شوروی آن موقع دست به دست چرخید. تأثیر احساساتی که کتاب برانگیخت همچنان باقی است. خوانندهها به طور متوسط بیست و چهار ساعت فرصت داشتند تا این دستنویس طولانی را، قبل از آنکه تحویل شخص بعدی بدهند، بخوانند. و این یعنی یک شبانهروزِ تمامْ جذب نثر سولژنیتسین ماندن ــ تجربهای که بعید بود کسی آن را از خاطر ببرد. اعضای آن نسل اولِ خوانندهها خوب به خاطر دارند که کی کتاب را به آنها داد، چند تَنِ دیگر از وجود آن مطلع بودند و سپس به کی تحویلش دادند. به خاطر دارند که کتاب چه حسی به آنها میداد ــ متن پُلیکپی ناواضحی روی یک کاغذ مستعمل و زیر نور لامپی که دیروقت شب روشن میشد ــ و اینکه بعدتر با چه کسانی دربارهٔ آن حرف زدند.
واکنش روسها به کتاب بسیار شدید بود تا حدی به این خاطر که نویسندهٔ مجمعالجزایر گولاگ در آن مقطع هم مشهور بود و هم به شدت تابو. دوازده سال پیش تر، در ۱۹۶۲، سولژنیتسین معروفیتی به هم زده بود که عادی نبود و شده بود هم اولین و هم آخرین نویسندهٔ موثق گولاگ در صنعت رسمی نشر. در آن سال، که سال اوج نرمشهای پسااستالینی بود ــ رهبر شوروی، نیکیتا خروشچف، شخصاً اجازهٔ انتشار رمان کوتاه یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچِ سولژنیتسین را صادر کرد. این کتاب به اتکای تجارب شخص سولژنیتسین ـ که او هم مثل ایوان دنیسوویچ در اردوگاهْ آجرچینی میکرد ــ به شرح یک روز معمولی از زندگی یک زندانی گولاگ پرداخته است.
شاید برای خوانندههای معاصر سخت باشد درک اینکه چرا تنها اثر چاپشدهٔ سولژنیتسین چنین غوغایی در جهان ادبی شوروی برپا کرد. اما در ۱۹۶۲ ایوان دنیسوویچ حکم یک افشاگری را داشت. کتاب، به جای آنکه مثل دیگر کتابهای معاصرش اشاراتی گنگ به «سرکوبها» بکند، رک و واضح بود. مصائب شخصیتهایش مصائبی بود عبث و بیمعنی. کاری که میکردند کاری ملالآور و طاقتفرسا بود که سعی داشتند تا جایی که میشود انجامش ندهند. در محاوراتشان بددهن بودند و رفتارشان با هم زمخت و خشن بود. در انتهای قصه هم نه حزب پیروز میشد، نه کمونیسم چیرگی مییافت. این صداقت، که در دوره و زمانهٔ تماثیل اخلاقی و رئالیسم سوسیالیستی نامتعارف بود، تحسین فراوانی را برای سولژنیتسین، به ویژه در بین بازماندههای اردوگاهها برانگیخت و نامههای مفصلی از مدح و ستایش در پی داشت. چاپهای جدید رمان در چشمبههمزدنی نایاب میشد و نسخههایی از آن مشتاقانه بین حلقههای دوست و آشنا دستبهدست میچرخید.
سولژنیتسین در ۱۹۷۰ جایزهٔ نوبل را برد، از ترس اینکه مبادا مانع از ورود او به روسیه شوند، تصمیم گرفت از شرکت در مراسم اهدای جایزه در استکهلم خودداری کند. اما بیانیهای داد به قصد قرائت در این مراسم، که در آن از جمله اشاره داشت به «این واقعیت چشمگیر که روز اهدای جوایز نوبل مصادف شده با روز جهانی حقوق بشر»، و از کلیهٔ برندگان این جایزه خواست تا این واقعیت را به خاطر بسپرند: «بیایید هیچیک از مدعوین این خوانِ ضیافت از خاطر نبرند که همین الساعه زندانیهای سیاسی در دفاع از حقوقی که محدود و پایمال شدهاند، در اعتصاب غذا به سر میبرند.»
دولت سوئد دستپاچه شد و کمیتهٔ نوبل آن قسمت از بیانیه را نخواند. مقامات شوروی هم از طرفی برافروختند و مراسم را تحریم کردند. کانون نویسندگان شوروی سولژنیتسین را سوگلی «محافل ارتجاعی غرب» خواند و منتقدانش از او با عنوان «نویسندهٔ متوسطِ خودبزرگبین»ی یاد کردند که استعدادهای ادبیاش «از بسیاری از معاصران شوروی او ــ یعنی نویسندگانی که غرب ترجیح داده نادیدهشان بگیرد چون تاب تأثیر حقانیت حرفشان را ندارد ــ نازلتر است.». با اینحال، میلیونها روسی خبر اعطای جایزه را از طریق رادیوهای غربی و همچنین مطبوعات زیرزمینی شنیدند و به هموطنانشان تبریک گفتند.
کتاب «مجمعالجزایر گولاگ» اگرچه یک تاریخچه است، تفسیری از تاریخ هم هست؛ آنهم تفسیری که بسیاری در وهلهٔ اول از دانستن آن جا میخورند. تا پیش از انتشار گولاگ، خیلیها در روسیه و دیگر جاها، به مقصر انگاشتن استالین در ایجاد آن وحشتپراکنیها و اردوگاههای تجمیع و بازداشتهای دستهجمعی اکتفا میکردند. سولژنیتسین اما با شواهد راستین مدعی است که نه استالین، لنین مسئول ایجاد گولاگ بود و اولین اردوگاههای تجمیع شوروی برای زندانیان سیاسی هم در دههٔ ۱۹۲۰ احداث شد، نه دههٔ ۱۹۳۰.
مهمتر از همه اینکه سولژنیتسین کوشید نشان دهد که برخلاف باور رایج، گولاگ یک پدیدهٔ عَرَضی نبود که اتحاد شوروی بتواند نهایتاً آن را کنار یا پشت سر بگذارد. بلکه نظام زندان از همان ابتدا جزو ارکان نظام اقتصادی و سیاسی شوروی به حساب میآمد. او مینویسد «ما هیچوقت زندان خالی نداشتهایم؛ فقط و فقط زندانهایی داشتهایم که یا پر بودند یا خیلیخیلی شلوغ.» در واقع قصد مجمعالجزایر گولاگ محکوم کردن نه فقط نظام اردوگاههای شوروی، بلکه ذات اتحاد شوروی بود. و موفق هم شد ــ آنقدر که مقامات شوروی به این نتیجه رسیدند که دیگر تحمل حضور سولژنیتسین را هم ندارند. و در پی انتشار آن در نه فقط روسیه، بلکه در چندین و چند کشور خارجی، سولژنیتسین را از کشور راندند. و او به آنجا برنگشت تا پس از فروپاشی اتحاد شوروی در ۱۹۹۱.
متعاقب این تبعید، سولژنیتسین شهرتی حقیقتاً عالمگیر به هم زد و تأثیر مجمعالجزایر گولاگ در خارج از روسیه رفتهرفته رو به گسترش گذاشت. در ایالات متحده که سولژنیتسین، پس از تبعید، نهایتاً آنجا را به عنوان اقامتگاهِ خود برگزید، از ویراست جلد نرمِ جلد اول مجمعالجزایر گولاگ افزون بر دو میلیون نسخه فروش رفت. و اغراق نیست اگر بگوییم که در فرانسه، کتاب عملاً به برو و بیای درازآهنگ روشنفکری فرانسوی با کمونیسمِ شوروی پایان داد. کتاب آنچنان تهدیدی برای وضع موجود فرانسه تلقی شد که شخص ژانپل سارتر سولژنیتسین را «عنصر خطرناک» نامید.
این کتاب برای خوانندهٔ امروزی ذهنیتی را ترسیم میکند که دیگر وجود خارجی ندارد و ترسیم و توضیح آن هم بیش از پیش دشوار میشود: جوی از وحشت همیشگی؛ وسوسهٔ دائم به خیانت؛ وفور پلیسمخفی؛ وارونگی ارزشهای «متعارف»؛ قساوت گستردهٔ حاکم بر فرهنگ گولاگ و همینطور بر کلیت اتحاد شوروی.
با اینحال، هیچ خوانندهٔ قرن بیستویکمی که شاهکار سولژنیتسین را برای بار اول میخوانَد نباید تصور کند که بناست یک روایت تاریخی سرراست را بخواند. کتاب او فقط وصف تاریخ نیست: خودِ تاریخ است. به لطف عنایت وسواسگونهٔ سولژنیتسین به جزئیات و استعدادهای ادبی و جدلی او، مجمعالجزایر گولاگ به خلق همین جهانی که ما امروزه در آن زیست میکنیم هم کمک کرده ، جهانی که در آن کمونیسمِ شوروی دیگر آرمان سیاسی هیچکس نیست.
این کتاب را به علاقهمندان به رمانهایی با موضوع جنایتهای حکومتهای استبدادی و توتالیتر پیشنهاد میکنیم.
برای خرید این کتاب می توانید به اینجا کلیک کنید و یا به سایت شرکت کتاب به آدرس ketab.com مراجعه کنید.