دکتر مایکل مبشری در این مقاله با عنوان « ناهمگنی ادراک» می نویسد:
آشنایی با «نظریۀ ناهمگنی ادراک» به درک و تحلیل رفتارها و افکار افراد و جامعه کمک می کند. این نظریه را لئون فستینگر(Leon Festinger)روانشناس اجتماعی در سال 1957 در آمریکا ارائه کرد. فستینگر استدلال می کند "انسان برای درک دنیای حقیقی در پیرامون خود به نظم فکری و همگنی ادراک نیاز دارد و تلاش می کند ادراک و رفتارش همواره در تعادل، همخوان و همگن باشند."[1] منظور فستینگر این است که انسان نیاز دارد ادراک و رفتار همسان و همخوان داشته باشد و تمایل دارد از تضاد فکری و ناهمگنی ادراک که این تعادل را برهم می زند دوری کند.
دیدگاهها،باورها و فهم یک فرد نسبت به واقعیت ادراک(cognition) نام دارد. ناهمگنی ادراک سبب می شود فرد اجبار پیدا کند ادراک و باورهای خود را زیر سوال ببرد؛ تضاد و تعارض میان دو باور یا دو ادراک در ذهن سبب بوجود آمدن احساس ناآرامی و ناراحتی در فرد می شود زیرا حالتی برای فرد بوجود می آید که در علم روانشناسی ادراک(cognitive psychology) به آن «ناهمگنی ادراک یا ناسازگاری فکری(cognitive dissonance)» گفته می شود. ناهمگنی ادراک نتیجۀ تضاد بین باورها و نگرشهای ناسازگار به یک موضوع در ذهن یک شخص است یا به عبارت دیگر تضاد و ناسازگاری بین باورها و ادراک شخص و آنچه واقعیت دارد. هنگامی که دو درک متضاد همزمان در ذهن وجود داشته باشند، نظم و تعادل فکری دچار اختلال و آشفتگی می شود. معمولاً ذهن برای برطرف کردن تضادها و احساس ناخوشایند برآمده از ناهمگنی ادراک دچار خطاهای ادراکی(سوگیریهای شناختی/ادارکی-cognitive bias ) می شود.[2] هر اندازه دو درک موجود در ذهن متضادتر و ناسازگارتر باشند، ناهماهنگی فکری و احساس برآشفتگی و نارضایتی در فرد قویتر خواهد بود. هنگامی که فرد دچار ناهمگنی ادراک می گردد احساسی ناخوشایند پیدا می کند که این امر آرامش درونی و نظم فکری او را برهم می زند و بقول ما ایرانیها «خیال آدم را پریشان می کند و آسایش را از انسان می گیرد». این حالت، استرس روانی(psychological stress) نام دارد. استرس روانی ناشی از این فرایند است که فرد با اطلاعات و درک جدیدی که به ذهنش رسیده و با سایر ادراک، رفتار و احساسات او تفاوت و تناقض دارد مواجه میشود و می باید راهی برای حل تناقض به منظور کاهش استرس روانی پیدا کند. فرد ناگزیر است ناهمگنی ادراک را کاهش دهد.[3] بدینسان فرد نیاز خواهد داشت توضیحی سریع برای برطرف کردن تضاد ذهنی که او را مغشوش کرده بیابد و رفتارش را تغییر دهد. به عبارت دیگر فرد ناگزیر می شود برای خلاص شدن از شر احساس منفی و استرس روانی که در اثر تضاد ادراک در او بوجود آمده به دنبال توجیه و توضیحی بگردد که در راستای کاهش و یا از بین بردن«ناهمگنی ادراک» یا همان«عدم نظم فکری» است تا بتواند رفتاری همسو با درک خود داشته باشد. بیشتر اوقات افراد معمولاً به مکانیزمهای دفاعی روانی بویژه دلیل تراشی(rationalization) و تکذیب حقیقت(denial) مبادرت می کنند. برای نمونه فردی که سیگار می کشد از زیانهای سلامتی که سیگار به همراه دارد آگاه است ولی این درک با رفتار و درک دیگرش یعنی گرایش به سیگار کشیدن به عنوان تفریحی فرحبخش یا یک وسیلۀ پرستیژ اجتماعی در تضاد است و فرد را با احساس منفی و ناآرامی درونی مواجه می سازد و او را وادار می کند برای از بین بردن این احساس منفی درونی به تکاپو بیافتد و درک و رفتارش را برای بازاحیای سازگاری فکری بازنگری کند. در این صورت او برای کاهش دادن «ناهمگنی ادراک» یا باید از سیگار کشیدن دست بردارد(راه منطقی و همخوان با حقیقت) یا اینکه درستی حقایق پزشکی را تکذیب و رد کند و از پرداختن به مسایل پزشکی که در مورد ریسکهای سلامتی ناشی از سیگار کشیدن هشدار می دهند فاصله بگیرد(تکذیب حقیقت و دلیل تراشی برای توجیه درک و رفتار زیانبار خود).
پدیدۀ ناهمگنی ادراک در داستان«روباه و انگور» نوشتۀ اِزوپ(Aesop) نویسندۀ یونان باستان که حدود 600 سال پیش از میلاد می زیست نیز مشهود است. البته او بدون آگاهی از این اصلِ علمی ناهمگنی ادراک یا همان ناسازگاری فکری را در این داستان به تصویر کشیده است ولی جالب است که پدیدۀ ناهمگنی ادراک که در علم روانشناسی معاصر شناسایی و اثبات شده دارای قدمت است و در تاریخ و ادبیات کهن نیز به چشم می خورد. در این داستان روباهی گرسنه به تاکستانی می رود که انگورهای آن در ارتفاعی بالا آویزان هستند. روباه با وجود تلاش بسیار و جست و خیز و پرش به بالا به انگورها نمیرسد و سرانجام خسته و ناامید با خود میگوید: «این انگورها نرسیده و ترش هستند و من هم انگور ترش دوست ندارم».[4] در این داستان باور و درک اولیۀ روباه این است که به راحتی میتواند انگورها را بدست بیاورد و با این درک وارد تاکستان می شود، اما واقعیت این است که توانایی دسترسی به انگورها را ندارد. تضاد و ناسازگاری بین باور و درک اولیۀ روباه با درک جدیدی از واقعیت که اکنون به ذهنش رسیده و آشکارا ناتوانی او را نشان میدهد در روباه ناهمگنی ادراک یا همان ناسازگاری فکری ایجاد می کند. روباه برای حل این تضاد و احساس ناخوشایند حاصل از وجود این دو ادراک متضاد با دلیل تراشی و تکذیبِ حقیقت دست به خودفریبی می زند تا بتواند احساس ناخوشایند و استرس روانی خود را که از ناهمگنی ادراک ایجاد شده کاهش دهد و خود را آرام کند. همچنین ضرب المثل پارسی «گربه دستش به گوشت نمی رسید و می گفت گوشت بو می دهد» نیز بازتاب دهندۀ همین پدیده است.
پدیدۀ ناهمگنی ادراک در روابط اجتماعی و همچنین فرایندهای سیاسی نیز به چشم می خورد و از شاخصهای قابل رویت در جدال های اجتماعی و سیاسی است. یکی از نمونه ها را می توان از تاریخ معاصر و فرهنگ سیاسی کشور خودمان نقل کرد. در ایران ارتجاع سرخ که همواره متحد ارتجاع سیاه (اسلامگرایان) بوده است و هنوز گاه دانسته و گاه نادانسته آب به آسیاب اسلامگرایان می ریزد، پس از گذشت تقریباً نیم قرن از فاجعۀ ملی ایران هنوز از تکذیب حقایق دست بر نمی دارد! طیف چپ روشنفکرنما و بیسواد برای کاهش احساسات ناخوشایندی که حاصل از شکستهای متناوب در اثر باورهای اشتباه و ناهمگنی ادراک است، روش دلیل تراشی و تکذیب حقیقت را پیشه می کند و بجای پذیرفتن اشتباهات فکری و تصحیح ادراک و رفتار نادرستی که در مورد برحق بودن ایدئولوژی پوچ چپی و طرفداری از اسلامگرایان دارد با استدلالهای فرومایه خودفریبی می کند. طیف چپ امیدوار است بتواند خود را در پیشگاه تاریخ مبرا از اشتباه جلوه دهد و البته پذیرفتن اشتباهات سنگین و سهمگین که تبعات فاجعه بار بعدی داشته اند آسان نیست و احساس خجالت و سرافکندگی غیرقابل تصوری در فرد ایجاد می نماید؛ این حالت در روانشناسی «دردِ احساسات(Emotional Pain)» یا همان «جریحه دار شدن احساسات» نام دارد و تحمل این درد اصلاً ساده نیست. تصور کنید پس از 40 یا 50 سال به شما ثابت شود یک عمر اشتباه فکر می کرده اید و زندگی شما به هدر رفته و اکثر باورها، ادراک، افکار و رفتارهای شما اشتبا بوده اند بدون اینکه هیچ دستاورد مثبتی داشته باشید؛ در این صورت چقدر در پیشگاه خود و دیگران شرمسار می شوید؟ بار سنگین وجدان و احساس درد روحی که این واقعیت به همراه دارد چقدر بزرگ و آزاردهنده است؟ حتا تصور آن نیز برای بسیاری از افراد هولناک است چه رسد به قبول آن! بنابراین جای تعجبی نیست که لجبازی، دلیل تراشی و تحریف حقیقت، فلسفه بافی و داستان سرایی تنها نسخه ای است که این افراد برای توجیه اشتباهات خود پیشه می کنند زیرا نیاز دارند ناهمگنی ادراک را در ذهن خود کاهش دهند!
***
هدف من از این نوشتار تبلیغ برای حکومت پهلوی و یا غوطه ور شدن در دنیای واهی نوستالژی نیست؛ من نه پهلوی پرست هستم و نه سلطنت طلب، بلکه تلاش دارم تاریخ و جامعه را از دریچۀ یافته های علمی مرور کنم و تجزیه و تحلیلی همسو با حقایق داشته باشم. من دورۀ حکمرانی پهلوی را تجربه نکردم و زمان فاجعۀ 57 دو سال سن داشتم، ولی در تاریخ ثبت شده است که حکومت پهلوی برای نمونه به زنان و قشر کارگر تمام حقوقی را که ایدئولوژی ابلهانۀ کمونیستی تنها ادعای آنرا دارد اعطا کرده بود. به قول جناب امیر طاهری"زنان ایران در دورۀ پهلویها حتا بیشتر از برخی کشورهای اروپایی از آزادی و حقوق مساوی و اجتماعی برخوردار بودند بدون اینکه مجبور بوده باشند برای آن تظاهرات اعتراضی برپا کنند و برای کسب آزادی و حقوقشان بجنگند و خون بدهند"؛ همچنین او به درستی می گوید"کارگران ایران از تسهیلات و حقوق مناسب برای ادارۀ زندگی خود و خانواده هایشان برخوردار بودند و احتیاجی نداشتند اعتصاب و تظاهرات کنند زیرا هم بیمۀ درمانی رایگان داشتند، هم درآمد نسبتاً مناسب و هم امکان زندگی معمولی با آن درآمد را داشتند و فرزندانشان مجبور نبودند به دلیل فقر از تحصیل محروم و از پیشرفت بازبمانند..."
این نکته از یک تاریخ نگار معتبر بخوبی نمایان می دارد عدالت اجتماعی و لیبرالیسم بخشی از سیاستهای حکومت پهلوی بودند. ولی غیاب جنگ و جدل برای به دست آوردن حقوق با بسته بودن نسبی فضای سیاسی دو درک متضاد از شرایط را در ذهن جامعه ایجاد می کرد و به «ناهمگنی ادراک» می انجامید. مطالبۀ آزادیهای سیاسی، ارزیابی سیاستهای مدرن سازی و تغییرات بنیادین در ایران را که داشت از یک کشور واماندۀ بدون صنعت به یک کشور مدرن صنعتی و متمول تبدیل می شد تحت الشعاع قرار داد. جامعه درگیر دو درک متضاد از مفاهیم«پیشرفت و عدالت و آزادی» بود که با سیاستهای پیشروگرا همخوانی نداشت. بسیاری فکر می کردند برای پیشرفت و آزادی و عدالت اجتماعی باید حتماً زد و خورد و اغتشاش و سپس براندازی و جایگزینی وجود داشته باشد. بدینسان از بین بردن حکومت پهلوی به آرمانی تبدیل شد برای کاهش دادن حس ناخوشایندی که از ناسازگاری دو ادراک متضاد ناشی می شد.
البته و صد البته حکومت پهلوی نیز دچار خطاهایی بود و از جمله از رشد کمونیسم بیش از حد نگران بود و بدینسان دست قشر مذهبی را که در دورۀ پهلوی اول(رضاشاه بزرگ) مهار شده بودند باز گذاشت ولی همزمان با نیت نیک همۀ تسهیلات را در اختیار شهروندان ایران قرار می داد بدون اینکه لازم بداند با مردم سخن بگوید و به آنان توضیح دهد پیشرفت راهی طولانی و مشقت بار به همراه دارد و باید صبر داشت و با تدبیر سنجید و با سازماندهی و برنامه ریزی به پیش رفت. همچنین حکومت تشخیص نداد که جامعه نیاز دارد درک درستی از واژۀ «دموکراسی و آزادی» را بیاموزد و بفهمد دموکراسی یک نظم و ترتیب اجتماعی-سیاسی است که در طول یک شبانه روز قابل اجرا نیست و باید پرورش یابد قبل از اینکه آنرا عجولانه کپی برداری و اجرا کرد.
جامعۀ ایران دچار تضاد فکری و ناهمگنی ادراک بود و با توهم به زندگی می نگریست و در نتیجه بجای همبستگی، انسجام ملی و افتخار به دستاوردهای آن دوره، عصبانی و برآشفته در پی طغیان بود. اختلاف طبقاتی که ناشی از پیشرفت سریع صنعتی و در بستر پیشرفتهای پُر شتاب تا حدی عادی بود ذهن افراد بسیاری را در دو دنیای کاملاً متضاد قرار می داد. در این دوره افکار سنتی و خرافات مذهبیِ بجامانده از 1400 سال اشغال اسلامی با افکار و ادراک مدرنیته و سیاستهای مدرن سازی به سبک علمی و اجرایی که پهلوی دوم تلاش داشت آنرا در ایران جایگزین سنت های عقب افتاده نماید سازگار و همخوان نبود و جامعه تجربه و مهارت لازم برای حل کردن این تضاد ادراکی را نداشت. همچنین ملایان حقه باز در تبلیغات ضد استعماری بیش از اندازه آزادی عمل داشتند و قشر مذهبی کم سواد و سنت گرا و جامعۀ محافظه کار بازاریان که توان همراهی و درک پیشرفتهای چشم گیر آن دوره را نداشت، احساس می کرد از قافله عقب مانده و جذب تبلیغات مذهبی ملایان می شد که دنیایی رنگارنگ و بی عیب را به آنان قول می دادند.
در نتیجه درک اشتباه از آزادی و عدالت با درک سنتی از زندگی و سیاست که به خرافات مذهبی و فقدان منطق علمی و تجربی آغشته بود یک تضاد بزرگ در ذهن افراد و جامعه ایجاد می کرد و حس ناخشنودی و استرس روانی را در آنها بر می انگیخت. جامعه برای خلاص شدن از احساس ناخوشایندی که در اثر ناهمگنی ادراک بوجود آمده بود، سیاستهای مدرن سازی حکومت پهلوی را مقصر این ناخشنودی می دانست و شاه را ملامت می کرد بدون اینکه متوجه حقایق میدانی و تاریخی باشد. فضای بستۀ سیاسی نیز آویزان شدن به ریسمان پوسیدۀ ایدئولوژیهای کژ و کوله و پوچی که در اروپا و جاهای دیگر به راه افتاده بودند را دامن می زد و توهم «لزوم مبارزه برای آزادی و حقوق مساوی» را در اذهان عمومی موجه جلوه می داد؛ بویژه اینکه برخی افراد فارغ التحصیل از غرب آتش بیاران این معرکه شده بودند که تلاش داشتند با حفظ کردن چند اصطلاح و لغت فلسفی گوی سبقت را در فخرفروشی از یکدیگر بربایند و خیال می کردند کشفیات فرموده اند. فقدان توان درک واقعگرایانه سرانجام به گروه-اندیشی فاجعه باری انجامید که ایران را به این سیاه چال تاریک و هولناک تاریخ افکند.
برای نتیجه گیری در پایان به خوانندگان گرامی یادآور می شوم «یادگیری از اشتباهات و پذیرفتن حقایق به تکامل اخلاقی و فکری می انجامد در حالی که دلیل تراشی و تکذیب حقیقت برای دست یافتن به آرامش روانی کاذب و زودگذر انسان را در باتلاق ناهمگنی ادراک نگه می دارد.»
لیست منابع
[1] Festinger, Leon (1957). A Theory of Cognitive Dissonance. Stanford University Press.[2] ibid. [3] Harmon-Jones, Eddie, ed. (2019). Cognitive dissonance: reexamining a pivotal theory in psychology (Second ed.).Washington, DC: APA. [4] The Fox & The Grapes. Perry Index- No.15: www.mythfolklore.net
نویسنده: مایکل مبشری (Michael Mobasheri- M.Sc. Psychology)