در این میان ماشین مرگ به دنبال گردن جوانان بیگناه اکباتان،کردستان و گیلان و سایر نقاط ایران می گردد. برای او نگرانی و سوگواری و التماس والدین فرزندان برومند ایران مهم نیست و شنیده نمی شود. او صدای شیون ها را با صدای بلند اذان صبح می پوشاند. با این میزان اعدام های پی در پی پیداست که هدف او در این زمان به زانو در آوردن ایرانیان و ابراز عجز و تعظیم و تکریم و فرمانبرداری جوانان و ملت ایران به او، به پسرش و سپاه است.
لابد پیش خود محاسبه می کند مردم برای بقای خود به او نیازمند هستند: جوانان در بند را شکنجه می کنیم. دست و پای افرادی مانند کیانوش سنجری را در آسایشگاه رازی با زنجیر به تخت می بندیم. به او شوک الکتریکی داده و تحقیرش می کنیم … تا خودکشی کند و بعد اعلام می کنیم دیدید ما او را اعدام نکردیم او مشکل روانی داشت. سایرین را هم سرکوب و شکنجه و اعدام می کنیم که بدانند مخالفت با ما یعنی مرگ و نیستی.
آیا این همه سرکوب و کشتار برای رهبر کافی نبوده است؟ آیا براستی توانسته اند مردم را خاموش کنند؟ آیا در زیر این خاکستر سکوت، فریادها را نمی شنوند و سرخی خشم آتش سوزان مردم را نمی بینند؟ آیا مرگ خود خواسته کیانوش سنجری در اعتراض به جمهوری اسلامی، نمونه ای از بیرون زدن این شعله خروشان نبود؟
از سوی اپوزیسیون نظریات مختلفی در باره کیانوش سنجری ابراز شده است. برخی گفته اند که در راه مبارزه با این نظام نباید ناامید شد و خودکشی کرد. همه این نظریات قابل تأمل هستند. افراد مبارز، غالباً به زندگی تحت هر شرایطی ادامه می دهند. با این وجود برخی با اندیشه استمرار «زندگی» «برای دیگران»، گاه مرگ را بعنوان حرکتی نمادین انتخاب می کنند. و ما نیز می بایست به گزینش آنها احترام بگذاریم. کیانوش سنجری، پسر عزیز ایران، پیام تو چه زیباست و در هوای زنده و زندگی ایران همیشه جاری: «زندگی یک وطن بهم بدهکاره که توش فقط به زندگی فکر کنم نه به وطن.»
نویسنده: بیژن خلیلی