اما به راستی چرا یک ملت چنین فریفته یک رهبر میشود؟ بیهیچ تردیدی در سرمای زمستان 57 بخش عمدهای از مردم ایران فکر میکردند نوه پیامبر به ایران باز میگردد و آنها به قدیسی دل بسته بودند که رسانههای جهانی از خلال مصاحبههایشان با آن پیرمرد ریش در تبعید سپید کرده ارايه میداند. اما واقعیت خیلی زود آشکار شد. فردای پیروزی انقلاب در ایران قدیس پاریسنشین به ضحاکی تمام عیار تبدیل گشت. مردی که دروغهای بسیاری در پاریس گفته بود و رسانههای جهانی هم بی هیچ مسئولیتپذیری در قبال آنچه جان و سرنوشت و زندگی چند ده میلیون ایرانی را تباه میکرد به انتشار دروغهای او پرداختند. حالا سالهاست که جمهوری اسلامی میکوشد تا دروغهای روح الله خمینی را حتی 20 سال پس از مرگش پنهان نگاه دارد. برخی از آنها به این قرارند:
خمینی در گفتگو با خبرنگاران به تاریخ 11 آبان 57 در پاریس جمله معروفی دارد که به تیتر بسیاری از جراید آن زمان تبدیل میشود: «بشر در اظهار نظر خودش آزاد است».
این جمله اگرچه برای رسانههای غربی به معنی موافقت رهبر مخالفان شاه با اصول آزادی بیان در منشور حقوق بشر است اما در حقیقت نخستین حقی است که خمینی پس از نشستن بر صندلی قدرت از مخالفان خود دریغ میدارد. او کمتر از چند ماه پس از انقلاب به اسم حراست از اسلام بسیاری از آرای موجود در جامعه را غیر قابل تحمل میخواند و اساسا فلسفه حکومتی جمهوری اسلامی را ناسازگار با آزادی بیان پایه ریزی میکند. با اینکه در 5 آبان 57 سرمست از هوای پاییزی حومه پاریس در سخنرانی خود به صراحت اعلام کرده بود: «اولین چیزی که برای انسان هست آزادی بیان است.» اما گویی بهار و تابستان 58 در تهران به جد او را به این نتیجه میرساند آزادی بیان فقط به درد همان اهالی فرانس میخورده است و ایرانیها نیازی به نسخه او در فرانسه ندارند.
خمینی در همان 11 آبان در مصاحبه با پائزهسرا ایتالیایی میگوید: «مطبوعات در نشر همه حقایق و واقعیات آزادند». این جمله، خط برجسته مقاله این نویسنده میشود. اما هنوز انقلاب از اولین سال حیات خود عبور نکردهاست که او روزنامهنگاران را متهم به خیانت به اسلام میکند و روزنامهها را سنگر دشمن میخواند. در شکستن قلم آنها از خود تردیدی نشان نمیدهد و به سرعت عمر کوتاه آزادی مطبوعات در ایران که در آخرین ماههای حکومت پهلوی توانستهاند چند صباحی آزادانه بنویسند به محاقی تیره و تنگتر میافتند.
مطبوعات و آزادی بیان تنها مواردی نیست که خمینی در مصاحبههای خود در پاریس به آزادی آنها توجه نشان میدهد. بلکه او حتی در مقام یک رهبر مذهبی نسبت به عقاید ملحدانه هم انعطاف نشان داده و در مصاحبه با روزنامه هلندی دی ولکرانت، به تاریخ 7 نوامبر 1978 میگوید: «در جمهوری اسلامی کمونیستها نیز در بیان عقاید خود آزادند.» موضوعی که این روزنامه آنرا به شاه بیت مصاحبه خود با خمینی تبدیل میکند. دیری نمیپاید که روی صفحه اول روزنامههای عصر تهران -کیهان و اطلاعات - هم به تیتر درشت تبدیل میشود. اگرچه در حقیقت خمینی حتی در زمان انجام آن مصاحبه هم به گفته خود باور نداشت. اما همین موضوع باعث میشود تا بسیاری از مخالفان رژیم پهلوی از طیف چپ با دیدی مثبت رهبر قدیسنمای پاریسنشین را مورد توجه قرار دهند. اما عمر این پیوند نامتجانس که شاه فقید ایران آن را با عنوان اتحاد منحوس سرخ و سیاه یاد میکرد آنقدر کوتاه بود که به زودی سلول زندانهای پس از جمهوری از اعضای همین گروههای چپ مملو میشود. کمونیستها و چریکهای فدایی خلق از نخستین گروههای تسویه شده از انقلاب میشوند و خمینی قبل از هر کس دیگری تاب تحمل آنها و عقاید ایشان را در صحنه سیاسی ایران ندارد.
خمینی در 10 آبان مصاحبهای با خبرنگار روزنامه لاکروا انجام میدهد و میگوید: «یکی از بنیانهای اسلام آزادی است… بنیاد دیگر اسلام اصل استقلال ملی است.» همین جمله اوست که کمتر از یک ماه بعد در تهران بر سر زبانها میافتد و مردم از همه جا بی خبر در راهپیماییهای خود شعار میدهند: «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» اصلی که حتی تا سردر وزارت خارجه رژیم اسلامی هم راه پیدا میکند اما سهم مردمی که برای سر دادن این شعار به خیابانها آمدهاند از آن نه استقلال است و نه آزادی، آنها حتی از همان ابتدا هم با مداخله نهادی مانند شوارای نگهبان و نظارتهای فرا قانونی آن در چهارچوب یک قانون اساسی غیر دموکراتیک معنی جمهوری را هم نمیفهمند و به زودی ایرانی را در مقابل خود دارند که برای لمس آزادی راهی جز جلای وطن در پیش ندارند. اگرچه خمینی در مصاحبه با خبرنگار تلویزیون تایمز انگلیس در 16 آذر 57 حکومت پیش روی مردم ایران را چنین توصیف کرده است: «حکومت اسلامی یک حکومت مبتنی بر عدل و دموکراسی است». رویایی که هرگز محقق نشد اما ایرانیان بسیاری را آواره کرد.
خمینی اما دروغهای دیگری را هم به رسانههای جهانی تحویل میدهد به این نمونه که او در مصاحبه با راديو و تلويزيون اتريش، به تاریخ 10 آبان 1357، مدعی آن میشود نگاه کنید: «دولت اسلامی يک دولت دموکراتيک به معنای واقعی است و اما من هيچ فعاليت در داخل دولت ندارم و به همين نحو که الان هستم، وقتی دولت اسلامی تشکيل شود، نقش هدايت را دارم.» اما علی الرغم این مدعا به زودی قانون اساسی جمهوری اسلامی خمینی را رهبر کشور و ولی فقیه قلمداد کرده و او را به همه امور زندگی مردم و حکومت بر آن مسلط میکند.
خمینی به آرامی و در سکوت نظاره گر تصویب این قانون اساسی است در حالی که صدای خفیف مخالفان از استبدادی بودن این روش به گوش میرسد. موافقان سلطانیسم اسلامی، سکوت خمینی را دلیلی بر صحت رویه خود معرفی میکنند و توده مردم هم که هنوز باور ندارند قدیس از پاریس برگشته، ضحاکی دو چهره است دلیلی در مخالفت با آن نمیجویند. اگرچه به زودی خود خمینی نیز به دفعات ولی فقیه را نماینده خدا و در مقابل طاغوت! معرفی میکند.
خمینی در پاریس به دفعات از نظام جمهوری و ارائه سیمایی مترقی از اسلام لب به سخن میگشاید به عنوان نمونه در مصاحبه با خبرنگار تلویزیون آلمان، به تاریخ16 دی57 میگوید: «اسلام یک دین مترقی و دموکراسی به معنای واقعی است.» و یا در مصاحبه با تلویزیون ایتالیا، در23 دی همان سال مدعی میشود:«حکومت، جمهوری است مثل سایر جمهوریها و احکام اسلام هم احکام مترقی و مبتنی بر دموکراسی و پیشرفته و باهمه مظاهر تمدن موافق.» و یا در مصاحبه معروف خود با لوموند، در تاریخ22 آبان چنین عنوان میکند که: «شکل حکومت جمهوری است. جمهوری به همان معنا که در همه جا جمهوری است. جمهوری اسلامی، جمهوری است مثل همه جمهوریها.» اما به زودی و زمانی که نخستین رئیس جمهور بر اساس رای مردم راهی بیمارستان قلب میشود، او جمهوری اسلامی را با دیگر نظامهای جمهوری در جهان متمایز میکند و نه رای مردم در انتخاب رئیس جمهور که تنفیذ رهبر را منشاء مشروعیت دولت او عنوان میکند. جمهوری اسلامی بر اخلاف ادعای نخستین رهبر آن در پاریس آنچنان که نقل قول کردیم نه تنها مشابه باقی نظامهای جمهوری در جهان نیست که به دلایل گوناگون از نقص در قانون اساسی گرفته تا چربش قواعد و قوانین اسلامی بر اصول دموکراسی خواهانه آن ملقمهای میشود که کمتر کسی آن را به عنوان یک دموکراسی قابل قبول به رسمیت میشناسد.
رویا پردازیهای روزنامهها و رسانههای بین المللی از قدیس نوظهور پاریس به همین جا ختم نمیشود و تلويزيون آلمانی زبان سوئيس از خمینی نقل قول میکند که: «رژيم ايران به يک نظام دمکراسیای تبديل خواهد شد که موجب ثبات منطقه میگردد.» اگرچه مرور زمان نشان میدهد دستاورد چنین ادعایی برای ایران و منطقه در دهه اول انقلاب یک جنگ هشت ساله است و در دهه دوم حمایت همه جانبه از گروههای تروریستی مانند حزب الله لبنان و در دهه سوم برنامه مناقشه انگیز هستهای که محوریت آن بر محو کشور اسرائیل از نقشه جغرافیای جهان و در سالهای اخیر بر پایه جنگ نیانتی در زمین همسایه استوار است.
خمینی در دوران حضورش در پاریس به روایت رسانههای بین المللی جلوهای از خود به تصویر میکشد که بیشتر شبیه گاندی در هند است به عنوان نمونه در مصاحبه با رويترز، به تاریخ 14 آبان 57 میگوید:«علما خود حكومت نخواهند كرد. آنان ناظر و هادی مجريان امور ميباشند. اين حكومت در همهمراتب خود متكی به آرای مردم و تحت نظارت و ارزيابی و انتقاد عمومی خواهد بود.» و یا در گفتگو با مجله اُشترن، 26 دی مدعیست: «من نميخواهم رياست دولت را داشته باشم. طرز حكومت، حكومت جمهوری است و تكيه بر آرای ملت.» و این نمونه جالب که لوژورنال منطقه آلپ فرانسه در تاریخ 7 آذر 1357 از او نقل میکند: «مردم هستند که بايد افراد کاردان و قابل اعتماد خود را انتخاب کنند وليکن من شخصاً نمیتوانم در اين تشکيلات مسئوليت خاصی را بپذيرم ودر عين حال هميشه در کنار مردم ناظر بر اوضاع هستم و وظيفه ارشادی خود را انجام میدهم.» علی الرغم همه این ادعاها در تهران سرنوشت دیگری رقم میخورد. گاندیایرانیپاریس در تهران رنگ عوض میکند و تمام قد خود را وارد مناسبات حکومتی کرده و کمتر مسئلهای است که نتوان رد پای روح الله خمینی را در آن پیدا نکرد. از مداخله در تعیین سرنوشت کشور و اینکه مردم را به شرکت در انتخابات و رای دادن به جمهوری اسلامی تشویق، ترغیب و ارعاب کند تا امضا کردن حکمی که به کشتارهای 67 منجر میشود. از اداره جنگی هشت ساله که بیلیونها دلار خسارت مادی و معنوی به ایران وارد میکند تا فتوای قتل سلمان رشدی که مناسبات بین المللی دولت را با مانع روبرو میسازد. از اشغال سفارت آمریکا تا اجرای احکام واپسگرایانه منطبق بر شریعت در دادگاههای ایران. همه و همه دستاوردهای ده ساله حکومت مردی است که نمیخواست هیچ نقشی در حکومت داشته باشد.
با این حال همچنان زوایای جالب دیگری نیز از اختلاف بین آنچه حقیقت وجود خمینی است و آنچه رسانههای جهان از او در پاریس مخابره کردهاند وجود دارد. او در مصاحبهای جنجالی با رویترز، در۴ آبان57 مدعیست: «حکومت اسلامی ما اساس کار خود را بر بحث و مبارزه با هر نوع سانسور میگذارد.» و یا همان روز در مصاحبه دیگری با راسلگر، میگوید: «حكومت اسلامی بر حقوق بشر و ملاحظه آن است. هيچ سازمانی و حكومتی بهاندازه اسلام ملاحظه حقوق بشر را نكرده است. آزادی و دموكراسی بهتمام معنا در حكومت اسلامی است، شخص اول حكومت اسلامی با آخرين فرد مساوي است در امور.»
جهانیانی که این گفتگوها را خوانده بودند با به قدرت رسیدن خمینی در تهران بیش از پیش شگفت زده شدند چرا بارها و بارها خبر اعدامهای انقلابی، مصادره اموال مردم به بهانه وابستگی به رژیم سابق و یا داشتن ثروت، اعدام کوشندگان اقتصادی و چهرههای موفق اقلیتهای مذهبی که اتفاقا در خدمت رسانی به جامعه و تولید و توسعه صنعتی و تجاری ایران کوشا بودند مانند حاج حبیب القانیان، دستگیری، فرار و تبعید بسیاری از روزنامهنگاران، مجریان و برنامه سازان رادیو تلویزیون ملی ایران که حکومت انقلابی بر اساس فتوای رهبر زاهدش! آنها را مفسد، مطرب، وابسته به دربار، عیاش و... لقب داده بود در صدر اخبار رسیده از ایران قرار میگرفت ایرانی که رهبری قدیس مسلک در آن اینک به قدرت رسیده بود.
رهبری که روزنامه فيگارو در 22 مهر 57، از قول او نوشته بود:«ما وقتی از اسلام صحبت ميكنيم به معنی پشت كردن به ترقی و پيشرفت نيست. ما قبل از هر چيز فكر ميكنيم كه فشار و اختناق وسيلهی پيشرفت نيست.» و یا خبرگزاری فرانسه به تاریخ13 آبان 57 این جمله را از او روی خط تلکس خود فرستاد که: «دولت استبدادی را نمیتوان حکومت اسلامی خواند… رژیم اسلامی با استبداد جمع نمیشود.»
اما همین رهبر درست از اسلام، چوبدستی ساخت که با آن بتواند سایر رقبای سیاسی را از میدان به در کند و در این راه از تنها چیزی که واهمه نداشت تناقضهای آشکاری بود که بین گفتهها و ادعاهایش و وجود داشت و هر روز بیش از دیروز نمایان میشد. او تنها راه پیشرفت و بسط حکومت و ایدئولوژی خود را از راه فشار و اختناق جستجو میکرد و شاید حتی بهاندازه لحظهای هم در این راه تردید نکرد.
یکی دیگر از وجوه دروغپردازی قدیس پاریس موضوع اقلیتهای مذهبی است. مسئلهای که بی هیچ تردیدی به تشت رسوایی جمهوری اسلامی در همه سی و هشت سال گذشته مبدل شدهاست. خمینی اظهار نظرهای قابل توجهی در پاریس در این زمینه میکند. او به اشپیگل در تاریخ16 آبان 57 میگوید:«اقلیتهای مذهبی به بهترین وجه از تمام حقوق خود برخوردار خواهند بود.» و یا در مصاحبهای با القومی العربی،فقط چند روز پس از آن میگوید: «تمام اقلیتهای مذهبی در ایران برای اجرای آداب دینی و اجتماعی خود آزادند.» خمینی که از سالها قبل نشان داده است با اسرائیل زاویه دارد در سخنرانی 1 دی 57 خود در نوفللوشاتو اینگونه ظاهر سازی میکند که: «از یهودیانی که به اسرائیل رفتهاند دعوت میکنیم به وطن خود بازگردند. با آنها کمال خوشرفتاری خواهد شد.» در حالی که رهبر شیعی مذهب انقلاب ایران میان زبان و قلبش در بیان این گفتارهای جهانی پسند فاصلهای جدی دارد. خمینی خیلی زود نشان میدهد که درباره اقلیتهای مذهبی صادق نبوده است و برخورد او و عناصر حکومتش با گروههای مختلف اقلیتهای مذهبی تااندازهای وحشتناک و پرونده جمهوری اسلامی در این زمینه بهاندازهای سیاه است که نیازی به توضیح در خصوص آن دیده نمیشود.
حال سوال اینجاست که رسانههای بین المللی از تبلیغ دیدگاههای خمینی که سراسر دروغ و ریاکاری بود چه هدفی را دنبال میکردند. شاید نتوان از همه کارنامه حکومت پهلوی دفاع کرد اما هر عقل سلیم و وجدان منصفی این نکته را به روشنی تایید میکند که وضع مردم ایران پیش از انقلاب 1357 به مراتب بهتر از این چیزی است که امروزه در ایران جریان دارد.
همین تفاوت آشکار و مرور رخدادهاست که برای نسل امروز که شاهد حسرت هر روزه پدران و مادران خود از یادآوری دوران پیش از انقلاب است این سوال را مطرح میکند که چرا یک ملت باید تا ایناندازه بیتوجه به هشدار معدود روشنفکران آیندهنگر و در پس تبلیغات مسموم رسانههای خاص که از اعتماد عمومی جامعه جهانی به نوعی زشت سوء استفاده کردند خود را به منجلابی در افکنند که هنوز پس از سه دهه افق روشنی برای خلاصی از آن در دیدرس نیست. آیا به راستی انقلاب زمستان 1979 نتیجه بی مسئولیتی رسانهها درباره سرنوشت یک ملت نیست؟