از اکثر ما، دستکم ما که در خارجه آسودهایم و دسترسی بی محدودیت به کتب و اسناد و گردش آزاد اطلاعات داریم اگر از خدمات آن دو بپرسند موضوعاتی چون راه آهن، نظام آموزش نوین، تاسیس دادگستری نوین ایران، تاسیس ارتش متحد الفرم، بنیان مدرنیسم در ایران، تاسیس دانشگاه، کشف حجاب، حفظ تمامیت ارضی ایران، تاسیس هواپیمایی ملی و صد و یک خدمت دیگر را میتوانیم به عنوان کارنامه آن دو شاه یادکنیم.
در آن سو هم تا دلتان بخواهد همپالگیهای تحصیلکردگانی مانند محقق بسیجی سرطان پژوه!!! که صادراتش به خاک ایالات متحده ناموفق ماند و انتشار تصاویر دستبوسیاش از علی خامنهای و فحاشیاش به دانشجویان دگر اندیش در مقام یک بسیجی! مایه خجالت شد(محسن دهنوی) باور به وابستگی آن دوره تاریخ به قدرتهای خارجی دارند. البته این تصور را پیش از آقا محسنها، خسرو خانهای گلسرخی دامن زدند که آخرین شاه ایران را نماینده امپریالیسم بین الملل میدانستند بر اساس شعارهای اینترناسیونالیسم صادره از مسکو، طالب سرنگونیاو بودند تا به جهان وطنی کمونیستی خود برسند که چه عجبا که با استقرار مذهبیون، همان مبارزان و چریکهای جان به کف که از سرود بهاران خجسته باد به فصل سرد قتل عامها در زندان رسیدند و خونشان به ناحق ریخته شد.
همانها که به دروغ شعار 100 هزار زندانی سیاسی در زندان شاه میداند، شدند سیاهی لشگر 100هزار زندانی سیاسی در بیدادگاه عصر خمینی و... چه سیاه روزگاری برای ملتی که دل سپرد به شعارهایی از جنس باد هوا که وقت موافقت از شرق میوزید و وقت مخالفت از غرب و تنها چیزی که در آن تندبادهای حوادث تکانی به خود ندید پیکر تب دار فقر ملتی بود که یک روز شاهش گفته بود : «سلطنت بر ملتی فقیر و مجحور افتخار نیست.» و فردا روزی امامش، خود را پیشوای مستضعفان خوانده بود.
ملتی که از آرزوی رسیدن به دروازههای تمدن بزرگ در تابستان 1361 خورشیدی، به شعار «راه قدس از کربلا میگذرد» در بهبوهه آن ایام داغ رسیده بود. ایامی که پس از شکست حصر آبادان و آزاد سازی خرمشهر، رهبر خونخوارش آرزوی فتح کربلا و نابودی اسرائيل را از کیسه ملتی که امت میخواند! در سر می پروراند.
در میانه همه این روزها نسلی تازه پرورش مییافت. نسلی که وقت انقلاب یا نبود یا اگر بود شیرخواره بود. نسلی که پدر و مادرش یا به خیابان رفته بودند و شعار مرگ بر شاه داده بودندیا اگر نه دست کم، پذیرفته بودند که تاریخ ورق خوردهاست.
نسلی که در مدرسه تاریخ را آلوده به دروغ میخواند و واژه «طاغوت» را چنان به او حقنه کرده بودند، بدون آنکه بداند چیست و اینکه چرا باید به 2500 سال تاریخ مملکت خود، طی یک کلمه پنج حرفی، خط باطل بکشد و از آن تبری جوید تا برای تولی از پدران شیخ به تازه قدرت رسیده از هم سبقت جویند!
در این میانه اما همچنان تقویم هر سال و سال به سال به روزهای چهارم و پنجم مرداد که میرسید در داخل آن مرز و بوم از هر چیزی که خبری بود، هیچ حرف و سخنی از چشم بستن دو مرد نبود. دو مرد که با همه کاستیهایشان ایران را ساختند اما حتی به اندازه یک خاگ گور از ایران سهمی نبردند.
مردانِ امروز در قدرت، هنوز مشغول سرنگون کردن شاه بوده و هستند و از تخریب مقبره بنیانگذار تا تحقیر باقی مانده آن خانواده ماندگار از هیچ فرو نمیگذاشته و صد البته امروز هم نمیگذارند.
اما نسلی که در کتابهای درسی شاه را طاغوت میخواند. نسلی که در تلویزیون شاه را وابسته میدید، نسلی که در منبر و مسجد و دانشگاه شعار مرگ بر شاه میشنید. نسلی که پدر و مادرش متعاقب دیدن عکس خمینی در ماه رفته بودند مجسمه شاه را از میدان مجسمه حذف کنند! حالا هر وقت سوار تاکسی میشد میشنید که هر رهگذری به دیگری میگوید «خدا پدر شاه را بیامرزد»، «نور ببارد به قبر آن پدر و پسر» و...
نسل امروز تکلیفش را میداند نسل امروز قدر دان است و امیدوارست به پیروزی نور بر تاریکی.