دوم، این بحث را پیش بکشم که: «مطمئناً این عبارت را شنیدهاید که «هرکسی حق دارد نظری داشته باشد و اظهارش کند». شاید حتی خودتان نیز این تعبیر را به کار برده باشید و چه بسا برای جلوگیری از یک استدلال یا در بنبست قرار دادن کسی، این کار را کرده باشید. خب، به محض اینکه با من به این گفتگو وارد میشوید، دیگر آن حق را ندارید. شما حق ندارید نظر خودتان را داشته باشید. فقط حق داشتن نظری را دارید که بتوانید استدلالی بر آن بیاورید.»
شاید کمی تند باشد؛ اما ما به همنسلان خود این را بدهکاریم که به آنها بگوییم چگونه استدلال کنند و چگونه از استدلالشان دفاع کنند؛ و وقتی به باوری دفاعناپذیر میرسند، آن را تشخیص دهند و البته حتی اگر به قیمت هویتشان باشد از آن چشم پوشی کنند. یعنی راهی برای مبارزه با تعصب...
مشکل تعبیر «من حق دارم نظر خودم را داشته باشم» این است که این عبارت در غالب موارد، برای محافظت از باورهایی است که باید کنارشان بگذاریم. این عبارت، صورتی کوتاه شده از این گزاره است که «من میتوانم هر چه دلم بخواهد، بگویم و یا هر طور دلم بخواهد، بیاندیشم»؛ و با تعمیم این معنا، ادامۀ استدلال علیه گوینده تا حدی بیاحترامی خواهد بود.
به نظر من، این نگرش به برابری کاذب میان متخصصان و غیرمتخصصان منجر میشود و این یکی از ویژگیهای زیانبار گفتمان عمومی ماست که در حال گسترش است.
اولاً باید بدانیم که تعریف علمی یک نظر چیست؟
افلاطون میان نظرات یا باورهای رایج (دکسا) و معرفت یقینی تمایز مینهاد؛ و این تمایز امروز نیز همچنان کارآمد است:
برخلاف دو گزارۀ «۲=۱+۱» یا «هیچ دایره مربعی وجود ندارد»، یک نظر، درجهای از ذهنگرایی و عدم قطعیت با خود دارد؛ اما مسئله اینجاست که دامنۀ «عقیده» از ذوقیات یا سلیقهها شروع میشود و کشیده میشود تا عقاید مربوط به مسائلی که برای غالب افراد پر اهمیت است، مانند مصلحتاندیشی یا سیاست، و ادامه مییابد تا همۀ دیدگاههایی که از تخصصهای فنی ریشه میگیرند، مثلاً نظرات قانونی یا علمی و در جامعه سیاست زده ما ایرانیان خصوصا در موضوعات سیاسی و اجتماعی جلوه پر رنگتری میکند.
دربارۀ نوع اول نظرات، واقعاً نمیشود بحث و استدلال کرد. احمقانه است که اصرار کنم اشتباه میکنید که فکر میکنید بستنی وانیلی خوشمزهتر از شکلاتی است. مشکل این است که گاهی چنین به نظر میرسد که به طور ضمنی عقاید نوع دوم و حتی عقاید نوع سوم را نیز غیرقابلبحث و استدلال فرض میکنیم؛ یعنی همان فرضی که در مسائل ذوقی و سلیقهای داریم.
شاید این یکی از دلایلی باشد (بیشک دلایل دیگری هم هست) که چرا تازهکارهای پرشور در سیاست درست مانند رییس جمهور ترامپ فکر میکنند حق مخالفت با دانشمندان آبوهوا و اقلیم شناسان را دارند و عقاید خودشان را «محترم» قلمداد میکنند.
رییس جمهور ترامپ یک اقلیم شناس نیست، اما برای خود به اعتبار کرسی ریاست جمهوری آمریکا این حق را قائل است که درباره آب و هوا نظر بدهد و معاهده پاریس را بی ارزش تلقی کند. اما این یک نظر علمی نیست و شاید هیچ دانشمند و حتی روند علوم که میلیاردها میلیارد دلار تا کنون برایش هزینه شده است با این نظر موافق نباشد. در این صورت، معنای اینکه حق داریم نظر بدهیم چیست؟
اگر «هر کسی حق دارد نظر خودش را داشته باشد» فقط به این معنا باشد که هیچ کس حق ندارد جلوی فکرکردن افراد و بیان چیزی که میخواهند، بگیرد، در این صورت عبارت یاد شده درست است.
اما اتخاذ تصمیم برای هر گروهی از سوی فرد گوینده، بر اساس نظریهای چنینی موجب خسارت به آن گروه متشکل از دو نفر گرفته تا کل بشریت است.
بارها در مقام یک مجری برنامههای «تاکشو» در رادیو یا تلویزیون میزبان مهمانانی بودهام که بر سر یک موضوع با یکدیگر هم عقیده نبودهاند، شاید هر دوی آنها کارشناس زبده و استخوان خرد کرده موضوع هم نبودند ولی به جبر قوانین رسانهای من میبایست به آنها وقت مساوی میدادم و سوالاتم را بینشان تقسیم میکردم. کاری که به هیچ وجه رعایت مساوات نبوده است.
چرا؟ چون این رعایت وقت مساوی به معنای آن است که هر دو طرف بحث، حق مساویای دارند تا دربارۀ موضوعی سخن بگویند که فقط یکی از آنها تخصص مرتبط با آن موضوع را دارد.
بسیاری از مواقع وقتی در بین بحث شاهد آن هستم که چقدر بین گفتههای یک مهمان و حقیقت فاصله است، با این سوال که آیا به راستی حقیقت چیزی است که من میاندیشم؟ از خود میپرسم شاید دید من دقیق نیست؟! در حالی که خود نیز میدانم موضوعات نوع سوم که با تحلیل آموزشی همراه است میتواند جنبه شخصی پیدا کند.
در علوم اجتماعی اصالت بشر به اندیشه است و همین معیار محک در قبال تطابق ذهنی و نظری در گفتار سیاسی هم معنا پیدا میکند. اما افسوس که نیم بیشتر جامعه ما همگی خود را علامه دهر میدانند و در حالی که هیچ تطابقی بین نظر ذهنی خود و ذات نظری موضوع بحث نمیجویند، لب به سخن باز میکنند و بدتر آنکه برای اثبات ادعایی که از بنیان غلط است به یک فیلسوف تمام عیار مبدل شده و انصافا در سفسطه و مغلطه، گوی سبقت را از متقدمین خود میربایند.
اما کار به اینجا ختم نمیشود و پرده بعدی که خطرناکتر است، تعصبی خواهد بود که نادان باورمند نسبت به باور خود ابراز میکند. باوری که تنها به دلیل بیان آزادنه و این جمله که «من حق دارم نظر احمقانه خود را داشته باشم»، برای او ایجاد شده است. بنابراین اگر دفعه بعد از کسی شنیدید که میگوید حق دارد نظر خودش را داشته باشد، از او بپرسید «چرا چنین فکر میکند که حق دارد؟» این پرسش اگر هیچ فایدهای نداشته باشد، احتمالاً باعث میشود که به گفتوگوی لذتبخشتری برسید.