عبدالحسین سرداری هیچگاه در زمان حیاتش در خصوص اقدام انسان دوستانه خود حرفی نزد، اما «فریبرز مختاری» در کتاب «درسایه شیر» به طور مفصل درباره زندگی و اقدامی که سرداری انجام داده، نوشته و مستندات خود را هم ضمیمه کتابش کرده است؛ از نامههایی که در آرشیو ملی آمریکا پیدا کرده تا روایت کسانی که به کمک سرداری، از مهلکهای که در فرانسه آن روزها گرفتارش شده بودند، گریختهاند.
فریبرز مختاری در این باره می گوید:
عبدالحسین سرداری را در کودکی، وقتی که چهار یا پنج سال بیش تر نداشته به انگلیس میفرستند تا در مدرسه ای شبانهروزی تحصیل کند. البته در آن زمان یک نفر را هم همراه ایشان فرستاده بودند که از او نگهداری و سرپرستی کند. سرداری به همین علت فارسی را بسیار خوب یاد گرفته بود؛ خط خیلی خوبی داشت، با اشعار فارسی آشنا بود و ادبیات فارسی را می شناخت. او در یک مدرسه شبانه روزی در انگلیس درس خواند و بعد از این که دبیرستان را تمام کرد، به سوییس رفت. خواهر بزرگ سرداری با «انوشیروان سپهبدی» ازدواج کرده بود. انوشیروان سپهبدی که از خانواده های بزرگ قاجار بود، به عنوان نماینده ایران در سوییس و چند کشور دیگر اروپایی در ژنو اقامت داشت. همسرش از وی تقاضا می کند که عبدالحسین سرداری با آنها زندگی کند. سرداری در دانشگاه ژنو درس می خواند و دکترای حقوق می گیرد. تز او درباره وضعیت کارگران نوشته شده است.
• راهیابی عبدالحسین سرداری به سفارت فرانسه
در زمان سلطنت رضاشاه، ایران فقط در کشورهای همسایه مانند عراق، ترکیه، افغانستان و روسیه سفارت داشت و نمایندگی های ایران در کشورهای دیگر «وزیر مختار» داشتند. بنابراین نمایندگی بودند و سفارت نبودند. بعد از این که انوشیروان سپهبدی وزیر مختار ایران در فرانسه می شود، عبدالحسین سرداری را با خودش به این کشور می برد. بعد از مدتی، فرانسه درگیر جنگ میشود. جنگ برای فرانسویها غیرقابل تصور بود. آن ها به همین دلیل یک خط دفاعی ساخته بودند بین کشور خود و آلمان و واقعا فکر میکردند باعث خواهد شد آلمانها نتوانند از هیچ جهتی به فرانسه حمله بکنند و اگر هم حمله بکنند، بتوانند از آن بگذرند.آلمانها به جای اینکه از این طریق حمله کنند، رفتند به بلژیک که مرز بی دفاعی داشت و از آن طرف وارد شدند. به هر حال، فرانسویها غافل گیر شده بودند و وقتی آلمانها وارد شدند و شروع به پیشروی و اشغال شمال فرانسه کردند، یک عده ای به رهبری «مارشال پتن» که یکی از قهرمانان جنگ اول جهانی در فرانسه بود، تصمیم گرفتند که با صلح با آلمان می توانند کشورشان را نجات بدهند. بنابراین با آلمانها کنار آمدند و دولتی در شهر ویشی تشکیل دادند. شهر ویشی حدود 250 کیلومتر در جنوب پاریس قرار دارد. به این ترتیب، آلمانها شمال فرانسه را تصرف کردند و بقیه فرانسه تحت حکومت دولت فرانسوی ویشی قرار گرفت. وقتی دولت فرانسه به ویشی منتقل میشود، انوشیروان سپهبدی به دلیل این که سفیر ایران در فرانسه بود، مجبور می شود به ویشی برود. او ساختمان نمایندگی ایران را در پاریس به عهده عبدالحسین سرداری می سپارد.
• یهودیان ایرانی ساکن فرانسه
تعداد زیادی از تجار ایرانی که به فرانسه رفته بودند، از یهودیان ایرانی بودند. البته مسیحی و ارمنی و... هم بودند ولی اکثریت ایرانیانی که در آن زمان در فرانسه زندگی می کردند، از یهودیانی بودند که تجارت می کردند و در کار واردات و صادرات، به ویژه فرش، اشیای تاریخی و آنتیک، پارچه، ترمه و چیزهایی از این قبیل بودند. عده ای از آنها و به ویژه فرزندان آن ها در کار ساختمان و خرید و فروش ملک هم وارد شده بودند. به طور کلی، وضعشان بسیار خوب بود و همه با هم دوست بودند.آنها با هم نوروز را به طور خیلی مفصل جشن می گرفتند، سیزده به در با هم بیرون می رفتند و خانهها و وضع زندگی آن ها خیلی خوب بود.
بعد از این که نازی ها به فرانسه آمدند و آن را اشغال کردند، بسیاری از این اشخاص، به ویژه آن هایی که لوازم آنتیک گرانبها داشتند، مجبور شدند اشیا خود را مخفی کنند برای این که میترسیدند آلمانها آن ها را بگیرند و به آلمان بفرستند. این کاری بود که در آن زمان رواج پیدا کرده بود؛ به ویژه در مورد نقاشی ها و این جور چیزها.
فریبرز مختاری در ادامه می گوید: "من با یکی از خانواده هایی که در آن زمان در فرانسه یک مغازه آنتیک فروشی داشتند به اسم « حییم ساسون» که اصفهانی الاصل بودند، تماس گرفتم. فرزند این خانواده در این خصوص گفت، به محض اینکه تا خبر رسید نازیها دارند به آن جا می رسند، پدرش با سرداری تماس گرفته و سرداری با نهایت خوش رویی به ایشان پیشنهاد داده که تمام چیزهایی را که فکر می کنند در خطر از دست رفتن هستند، در نمایندگی ایران بگذارند و اگر جا نشد، آن ها را در گاراژ منزل ایشان مخفی کنند تا وقتی که آلمانها از فرانسه خارج شدند. روزی که آلمانها از فرانسه رفتند، سرداری به منزل آقای ساسون میرود و میگوید اینها رفتند، حالا بیایید اشیای خودتان را ببرید."
فرد دیگری به نام «ابراهیم مرادی» که مغازه فرش فروشی داشت، یکی از یهودیان ایرانی بود که به همراه خانواده اش با کمک سرداری در آن زمان نجات پیدا کرد و به بسیاری از هم کیشانش از همین طریق کمک کرده است. ابراهیم مرادی به کمک سرداری از سفارت سوییس مدرکی می گیرد که در آن نوشته شده بوده «این مغازه تحت حمایت دولت سوییس قرار گرفته است» که این مدرک را گذاشته بودند زیر ویترین مغازه و به کارشان ادامه می دادند تا اینکه آلمانها رفتند.
• نجات یهودیان ایرانی و غیر ایرانی
پس از اینکه ایرانیها با کمک آقای سرداری گذرنامه و مدارک خودشان را گرفتند، از وی تقاضا کردند که برای همکاران، دوستان و همسرانشان که ممکن بود ایرانی نباشند، نیز گذرنامه صادر شود. در این جا است که آقای سرداری فراتر از قانون عمل می کند. ایشان هم زمان با صدور گذرنامه برای آنها، امان نامه هم صادر میکرد.
از سویی وزارت امور خارجه ایران باید از قانون پیروی می کرد. از سویی دیگر، عبدالحسین سرداری هم سعی می کرد ترتیب قانونی به اینکار بدهد.
مختاری می گوید: مدارکی در دست هست و بنده کپی هایی از این مدارک دارم که نشان میدهند سرداری به وزارت امور خارجه ایران نامه می نوشته و اسامی را لیست می کرده و گزارش می داده است که این اشخاص آمدند و تقاضای تابعیت دولت ایران را کردند. بر همین اساس، ایشان تقاضا می کرد که برای آن ها گذرنامه صادر کنند. اگر تقاضا مورد قبول قرار می گرفت، دولت ایران می توانست قبول کند که گذرنامه صادر شود اما برای برخی که وقت نبود اینکار انجام بشود، امکان دارد که سرداری گذرنامه صادر کرده باشد. به هر حال، گذرنامه برای دوستان و عده ای از ایرانیان که در آن جا بودند صادر شده است اما این که چه کسانی گذرنامه را گرفته اند و چه کسانی نگرفته اند، واقعا مربوط می شود به این که چه کسانی مورد اعتماد ایشان و یا تایید منابع مورد وثوق او بودهاند.
بعد از ماه شهریور، یعنی آخر تابستان سال ۱۳۲۰ ایران به وسیله متفقین (انگلیس، فرانسه و آمریکا) اشغال میشود و برای حفظ منافع خود به آلمان اعلان جنگ میدهد. با توجه به این که در آن زمان ایران در وضعیت جنگ با آلمان بود، سرداری واقعا یک وضع ناخوشایندی را داشت چون نماینده یک کشور دشمن به شمار می رفت. مختاری در کتاب خود به نامه ای اشاره می کند که حکومت آلمان نازی ها به عبدالحسین سرداری نوشته بود. متن نامه چنین است که «شما نه دیگر سمت سیاسی دارید که از نظر دیپلماتیک تحت حمایت باشید- یعنی مصونیت سیاسی داشته باشید- نه این که نمایندگی کشوری را دارید که با آلمان رابطه خوبی داشته باشد؛ بنابراین، شما یک فرد معمولی هستید که حتی اجازه خروج از این شهر را هم ندارید.». اما با این حال، سرداری در فرانسه ماند تا از منافع ایران و ایرانیان مقیم فرانسه دفاع کند. زیرا در آن زمان، دولت ایران دستور داد سرداری مثل بقیه کارمندان نمایندگی ایران به تهران برگردد ولی او تصمیم گرفت که آن جا بماند.
طبیعتا از دستور وزارت خارجه ایران سرپیچی کرده بود. با این سرپیچی، حقوق او را قطع کردند و دیگر آن مقامی که داشت، یعنی کاردار نمایندگی ایران را از دست داد.
• گفته های نجایت یافتگان ایرانی-یهودی توسط سرداری:
• فریبرز مختاری می گوید: «حییم ساسون»، پسر فردی که صاحب فروشگاه بوده، به من گفت که پدرش در برابر کمکی که آقای سرداری کرده بود، سعی می کرد هدیه ای به او بدهد اما سرداری حتی نمی خواسته است در اینباره چیزی بشنود. پدر ایشان بعد از یک ماه اصرار، بالاخره سرداری را راضی می کند که یک قلمدان کوچک به عنوان یادگاری از ایشان قبول کند. البته هستند افرادی که گفته اند آقای سرداری یا برای پول و یا به دستور دولت ایران اینکارها را انجام داده و یا این که چون دیپلمات بوده و مصونیت سیاسی داشته است. هیچ کدام از این ها درست نیستند. هم آقای مرادی خودش شخصا به من گفت و هم آقای حییم ساسون، پسر آن آقایی که عرض کردم در پاریس عتیقه فروشی داشت، به من گفتند هیچ کس قادرنبود به سرداری یک شاهی پول بدهد. او از کسی هیچ چیزی قبول نمی کرد. سرداری خودش البته از نظر مالی وضع بدی نداشت چون خانواده نسبتا ثروتمندی داشت. بنابراین، تا جاییکه می توانست از پولی که خودش داشت، در فرانسه استفاده کرد. اما بعد از این که حقوقش قطع شد و پولی هم که در فرانسه داشت تمام شده بود و نمی توانست از خارج هم ارز وارد بکند، تحت فشار قرار گرفت.
• فریبرز مختاری در ملاقات با یکی از دیگر نجات یافتگان ایرانی یهودی توسط سرداری می گوید: آقای «ابراهیم مرادی» که معروف بوده به ابی مرادی، از دوستان نزدیک سرداری بود. آن ها در آن زمان مجرد بودند و در پاریس زندگی میکردند بنابراین خیلی از تفریحات آن ها با هم بود. بعد از اینکه آلمانها می آیند به فرانسه، دوستیشان حالت ریشه دارتری میگیرد برای این که علاوه بر دوستی، آنها همکار می شوند برای نجات هموطنان خود. آنها برای این همکاری طبیعتا احتیاج به اعتماد به داشتهاند. ابی مرادی می گوید:«ما یک زمانی با هم دوست بودیم، بعد برادر شدیم.»
منظورش از «ما»، خودش و سرداری بود. از آن به بعد هر وقت که صحبت سرداری پیش می آمد، از او به عنوان برادر یاد می کرد. مختاری در پایان می گوید که دوبار برای دیدن مرادی به لس آنجلس رفته چندین ساعت با ایشان صحبت می کرده است که در آن زمان (سال 1395) حدود 89 سالش بود.