این فرآیند فرصتی است برای شناخت پیوندهای ناشناخته میان تجربههای درونیِ افراد و گذشته و حالِ محیط پیرامونشان، و شاید آغاز سفر از توهمِ یقین به فضیلتِ شک. نتیجهٔ حاصل از پیمودن این مسیر، زمینه و ابزار توأمان بازخوانی و بازتعریف تاریخ اجتماعی و فرهنگی است.
کتاب جدید هما سرشار، آشنایان را چه شد؟ نمونهٔ مثالی این مقدمه است.متنی که با به تصویر کشیدن عمرهای خوب زیستهشده، ما را با تجربهها و دریافتهای فردیمان رو به رو میکند، نقد خویش را در بستر نقد تاریخ اجتماعی معنا میبخشد و کمک میکند زندگی را در مفهوم رویدادی یگانه و تکرارناپذیر قدر بگذاریم.
بخش اوّل این کتاب، گزیدهای از بیش از دوهزار مصاحبهٔ رادیویی و تلویزیونی سرشار در درازای شش دهه روزنامهنگاری را در ۲۸۴ صفحه در بردارد. بخش دوّم۱۵۱ صفحه از دلنوشتههای نویسنده دربارهٔ فرهنگیان و فرهنگسازان است و پیوست کتاب، جدول اسامی کسانیکه نویسنده با آنها گفتوگو کرده، ولی متن مصاحبهشان در این کتاب نیامده. فایل دیداری یا شنیداری تمام مصاحبهها در شبکههای اجتماعی هما سرشار و آرشیو بزرگش در دانشگاه استنفورد در دسترس است.
بیشتر شخصیتهای حاضر در بخش«دلنوشتهها»، زمانی مخاطب گفتوگو و تبادلنظر با سرشار بودهاند و شماری از آنان در فصل یک همین کتاب نیز حضور دارند، و شاید ازجمله به این دلیل متنهای بخش دوم نیز هرچند از زبان نویسنده یا راوی، همچنان چندصدا و چندلایهاند.
***
بخش اوّل آشنایان را چه شد؟در گفتوگو با هادی خرسندی، روزنامهنگار، طنزپرداز و آغازگر و سردبیر نشریه «اصغرآقا»، در سال ۱۹۸۴ میلادی، گشوده میشود و با گفتوگویی با حسن شهباز، بنیانگذار و سردبیر فصلنامه «رهآورد» در سال ۲۰۰۳ میلادی، به پایان میرسد.
گفتوگوهای جای گرفته در فاصلهٔ این دو متنِ در پیوند با روزنامهنگاری را میتوان مجموعهای از روایتهای به هم پیوسته دید که گسترهشان از پهنای جغرافیایی و فرهنگی ایران درمیگذرد و میراث فرهنگی ایران و سرگذشت شهروندان بالیده در مهر و تعهد به حفظ آن را باز میخواند.
فصل مشترک این روایتها مهر ایران است که در روند پرسشهای سرشار از نوستالژی عبور میکند، به تلاشهای فرهنگی سوی دیگر گفتوگو در سالهای پس از ترک جغرافیای ایران میرسد و پویایی گاه پنهان ماندهٔ زندگی در تبعید را آشکار میسازد.
نمونهای از این فرآیند، مسیری است که حسن شهباز از دریغ بر ناتمامهای جامانده در ایران تا تعهد اخلاقی و حرفهای به ادامهٔ کار در این سو میپیماید: «هیچکس کمک مالی به من نکرده. هیچکس با من نیامده به چاپخانهٔ دور دست در شهر آناهایم بالای سر آن حضرات. میدانید چاپ کتاب یا نشریهای مثل «رهآورد» برای چاپخانهٔ بزرگ آمریکایی که هزاران کتاب را تُند و تُند چاپ میکند، کار دشواری است. تمام این کارها را من خودم به تنهایی کردهام... از روز اوّل که شمارهٔ یک «رهآورد» درآمد، من اینها را به کول میکشیدم و به پستخانه میبردم و میایستادم توی صف. همین امروز هم باز، بستههای پستی را خودم میبرم و به پستخانه تحویل میدهم.» (ص ۲۸۰)
شاید از این روست که «مبارزه»بیشترین بسامد را در میان کلمات این کتاب دارد. پیش از این نیز سرشار در روایت ماندگاری گفته بود:«برای من و بسیاری دیگر از اهالی قلم داخل و خارج ایران نوشتن دربارۀ واقعیتها و سخن از آنچه در ایران امروز میگذرد مبارزه است.» (ص۲۱۶)
با این تعریف، ثبت واقعیت طنز هادی خرسندی، شعر نادر نادرپور، داستان منیر و روانیپور،رقص هایده چنگیزیان،موسیقی فرهنگ شریف و نمایش پرویز کاردانکه هر یک تجلّیِ جلوهای از میراث فرهنگی ایراناند و هماورد نظامی که در کمرنگ نشان دادنِ چند هزاره خِرَدورزی کم نمیگذارد، شیوهٔ برگزیدهٔ هما سرشار برای «مبارزه» است، و ثبت کشف هموگلوبین A1C –از باثباتترین نمایهها برای اندازهگیری میانگین قند خون در بلندمدت - توسط دکتر ساموئل رهبر (ص ۳۵۴)، آگاه کردن جامعهٔ ایرانی از کامیابیهای مسیر نبرد.انتخاب نوع ادبی گفتوگو برای این «مبارزه»، زمینهٔ یافتن زبان مشترک بهمنظورِ برکشیدن اندیشهٔ سنجیده و سازمانیافته برای ساختن جامعهٔ دمکراتیک را نیز فراهم میکند.
در همین راستا، یک پیشنهاد فراگیر کتاب، تماشای خود و جهان با دو چشم باز و تلاش برای برکشیدن بهترینها از هر دوست.چنانکه داریوش همایون در مصاحبهای به سرشار میگوید: «باید مرتب بهتر شد. باید اشتباهات را تصحیح کرد و نظرات نادرست را کنار گذاشت و آمادهٔ پذیرفتن آنچه که بهتر و درستتر است، گردید... نباید به آنچه آموختهایم دلخوش باشیم و آن را کافی بدانیم... انسان حقیقتاً نادان است. انسان تا لحظهٔ آخر زندگی نادان از جهان خواهد رفت. برای اینکه آنقدر چیزهاست که باید دانست که ما به گوشهایش هم دسترسی نداریم. اگر فضای بحث را بشود بالاتر برد، ما برای پذیرش خطاهای خود و اصلاح آنها آمادهتر خواهیم شد. سطح پایین بحث انسان را در اعتقاداتش جازمتر میکند.» (ص ۲۶۰-۲۶۱)
بخش دوّم کتاب، با یادداشتی در رثای آواز هایده و نقد او در کم گذاشتن برای مراقبت از خود باز میشود و در سوگ غیابدانایی و توانایی فیروز نادری در خدمتِ افزودن به ایران و جهان به انجام میرسد.
توجه ۳۲ «دلنوشته»ی این بخش به ظرایف مسائل زنان آشکار است. قدردانی از برسابه هوسپیان، آغازگر نخستین کودکستان رسمی در ایران در سال ۱۳۱۰، سیمین بهبهانی که در بخش یک و در جدول پیوست نیز حاضر است، مهین عمید شاعر، هما پرتوی نقاش، گوگوش و البته طاهره قرةالعین بیشوکم با چنین لحنی به این بخش سپرده میشود: «یافتن رد پای زنان در کشوری که تاریخنگاری از دیدگاهی ناعادلانه صورت گرفته، کاری است بس دشوار... این زنان که بودند؟ چگونه میاندیشیدند؟... اینان مادران مینوی هم نسل من بودند که با وجود فشار و توهین و تحقیر، راه دشوار زن ایرانی را در مسیر پیشرفت و حضور اجتماعی و سیاسی هموار کردند و در پی کوشش آنها نسل جدیدی از زنان ایرانی چون من و همنسلان من شکل گرفتند که از آنها آموختند محدودیتها را در تمام غرصه ها به چالش بکشند.» (ص۳۹۲-۳۹۳)
دلگرمی و امید سرشار، در سرتاسر متن، به امروز و فردای ساخته در دست نسل جوان است.هما سرشار میداند و میبالد به این دانسته که «زن بالندهٔ امروزی چون طاهره است که به تبعیض با صدایی رسا و کوبنده نه میگوید.» (ص۳۸۵)
***
آشنایان را چه شد؟ پنجمین کتاب از مجموعه کتابهای ثبت خاطرههای شخصی و حرفهای هما سرشار در تبعید، و در امتداد چهار مجلد تاریخ شفاهی یهودیان ایرانی، امکانی دیگر برای بازخوانی و بازتعریف تاریخ همروزگار ایران است.
سرشار که به روایت یادداشت ابتدای کتاب، پس از اخراج از «کیهان» و تلویزیون در پی انقلاب اسلامی، آرشیو پانزده سال روزنامهنگاری و تهیهٔ برنامهٔ تلویزیونی در ایران را از بین برده بود، در سامان دادن به آرشیوی منظم از کارهای برون مرزش استوار است: «از روزی که پا به آمریکا گذاشتم و غربتنشین شدم، با خود پیمان بستم نگذارم ردپای کارهایم -که پیوندی تنگاتنگ با زندگی مهاجران ایرانی خارج از کشور دارد- با گذشت زمان پاک شود. پس به خود تکلیف کردم که آرشیوی مرتب و منظم تدارک ببینم و با کوششی پیگیر و وسواسگونه چنین کردم.» (ص ix ) و این آرشیو با ثبت پسزمینههای اجتماعیِ هر رویداد توسط یک روزنامهنگار که جزئی و کلی هردو را میبیند و نشان میدهد، تاریخ اجتماعی ایرانیان بیرون از جغرافیای وطن نیز هست.
آشنایان را چه شد؟ روایت همّت بلند ایرانیان در بازتعریف خویشتن خود در سرزمینهای پاک ناآشنا و ساختن ایران فرهنگیِ پهناور به دست این خودهای بازآفریده است.در آغاز کتاب، سرشار در یادداشتی که تاریخ نوشتنش به هفتادوهشتمین زادروز او برمیگردد، میگوید: «امروز بزرگترین آرزویم این است که نسل جوان ایرانی، راهی را که نسل من برایشان گشود-باشایستگی شگفتانگیزی که در آنها میبینم- ادامه دهند و با باورمندی به این اصل که بدون آگاهی از گذشته نمیتوان آیندهٔ روشنی آفرید، از کوشش باز نایستند.»
بازخوانی این اثر را با درسی که نویسنده از هوشنگ سیحون به خاطر سپرده به پایان میبرم: «از زندگی لذت ببر و به دیگران نشان ده تا چنین کنند. پشقدم باش بدون اینکه چشم سپاس داشته باشی. تعصب را از خود دور کن، بیاموز و بیاموزان و همهٔ اینها را با چنان سرافرازی انجام بده که داوری دیگران کمترین دغدغهات باشد.» (ص ۳۸۰)
نویسنده: ماندانا زندیان - دی ۱۴۰۳ (ژانویه ۲۰۲۵)
کتاب «آشنایان را چه شد؟»۵۳ فرهنگساز ایرانی، هما سرشار، انتشارات شرکت کتاب لس آنجلس، چاپ اوّل، زمستان ۱۴۰۳