کتاب « بخوان به نام ایران -داریوش و پروانه فروهر »
نویسنده : پرستو فروهر ، موضوع: سیاست، انتشارات: آلمان، تعداد صفحات: 395 صفحه ، قیمت : 22 دلار

پرستو فروهر (متولد 1341تهران) فارغ‌التحصیل رشته هنر از دانشگاه تهران می باشد. وی نویسنده، نقاش، فعال حقوق بشر و فرزند داریوش فروهر و پروانه فروهر (اسکندری) است.

 پرستو فروهر در سال1390 کتاب خود را به نام «سرزمینی که پدر و مادرم در آن به قتل رسیدند» به زبان آلمانی منتشر کرد. این کتاب به ماجرای قتل داریوش فروهر و پروانه فروهر می‌پردازد که یکی از رشته جنایاتی بود که به عنوان قتل‌های زنجیره‌ای شناخته شد.  وی همچنین اقدام به گردآوری مجموعه‌ای از شعرهای برگزیده مادر خود پروانه فروهر نمود و آن را در قالب کتابی با نام «شاید یک روز» در سال ۱۳۷۹ به چاپ رساند.

کتاب "بخوان به نام ایران" از دیگر آثار پرستو فروهر ، روایت او از زندگی سیاسی پدر و مادرش می باشد. او درباره این کتاب می گوید: از آن هنگام این روایت بی وقفه همراه من آمده، به طوری که روزها و شب هایم با طنین جمله ها، سکوتها، خنده ها، فریادها و گلایه ها انباشته شده و در کلنجار با وسواس ها و تردیدهایم بالیده است تا به امروز که کتابی شده است آماده خواندن. از روزی که در دهلیز سرد پزشک قانونی، آن زخم های عمیق را بر سینه های عزیز پدر و مادرم دیدم و به سکوت و مرگ در لب های کبودشان خیره ماندم . از روزی که پا به خانه تاراج شده شان گذاشتم و در امتداد قلم هایم، درد این خانه در جانم رسوخ کرده است.

برگرفته  از کتاب:

..... پس از ده سال در 14 اسفند ماه 1368 در سالمرگ مصدق دوباره به همراه پدر و مادرم به احمدآباد رفتم. کینه دستگاه حاکمه از این مکان به حدی بود که نام روستای احمدآباد که در گذشته از املاک خانواده مصدق بود و حتی در اسناد اداری « احمدآباد مصدق» نام داشت، به  « احمدآباد کاشانی» تغییر داده شده بود!

 پدر و مادرم و همراهان سیاسی شان در طی سال های گذشته، آیین « گل گذاری بر مزار مصدق» را در زادروزها و سالمرگ هایش و نیز در برخی مناسبت های تاریخی دیگر کم و بیش حفظ کرده بودند. ...من به همراه مادرم، کنار مزار باریک مصدق ایستاده بودم و غرق تماشای آن روز شده بودم، آن ساختمان قدیمی مثل همیشه بی زمان و ابدی می نمود و مملو از احترام و افسوس بود. تصویرهای مصدق در همان قاب های کهنه به دیوارها بودند، شخصیت های سیاسی ملی که پا به سن گذاشته بودند و با موهای سفید و صورت های چروک خورده با خوش رویی و احترام با یکدیگر احوالپرسی می کردند، بر عصاهای چوبی باریکشان تکیه داده بودند و به آرامی از سیاست می گفتند، بر مزار باریک مصدق شاخه های گل می گذاشتند، زیر لب فاتحه می خوانند و در سکوت به آن مقبره چشم می دوختند. آ نروز آنجا حال و هوایی یکسره متفاوت از فضای معمول زندگی آن دوره داشت، حال و هوای کمیابی میان واقعیت و خاطره که پاکیزگی و صلابت انسانی در آن حضوری لمس شدنی و گرانقدر یافته بود.

در تمام آن مدت پاسدارها و مأموران امنیتی در اطراف ساختمان می گشتند، هر جا زورشان می رسید، بازرسی بدنی می کرند، به پرخاش حرفی می زدند و حضور تحمیلی خود را به رخ آن مردمان محترم می کشیدند . یاد تعبیر احمد شاملو افتاده بودم که این جماعت را « حشرات » نامیده بود.  ( ص308-307)

.....آن روز، او سرانجام با الفاظ و رفتاری از جنس صدقه، پاسپورت مرا به سویم دراز کرد . من از جا بلند شدم، پاسپورتم را گرفتم و تشکر کردم و از آن اتاق بیرون رفتم . روی صفحه ای از پاسپورتم مهر قرمز رنگی خورده بود که حاوی تنها یک بار اجازه خروج از کشور به همراه پسرک هایم بود.

وقتی به خانه بازگشتم پدر و مادرم باز روی ایوان ایستاده بودند. از دور پاسپورتم را به آنها نشان دادم و چهره هایشان را تماشا کردم که به لبخندی باز شد. همانجا روی ایوان، پدرم برادرم را صدا زد و او را راهی یک آژانس مسافرتی کرد تا برای بازگشت ما بلیط تهیه کند. به او گفت: تاریخ پروانه هر چه زودتر باشد، بهتر است. گفت: به این جماعت پلید هیچ اطمینانی نیست و تا مشکل جدیدی ایجاد نکرده اند، باید بچه ها را راهی خانه شان کرد. از شنیدن واژه خانه دلم گرفت و از خود این سوال ماندگار را پرسیدم که: خانه من کجاست؟

نگاه پدرم پر از بهت و خشم شد، دستش را به گونه من کشید تا اشک هایم را که بی اختیار می ریختند، پاک کند و با غیظی شروع به ناسزاگویی کرد. او گفت که این تهدیدها توخالی اند و تنها برای دام زدن به ترس و ضعف گفته می شوند. اما حتی گفته ها و حضور امن او، توان مهار آن کابوس را در ذهن من نداشتند.

همانجا روی ایوان، مادرم با دلداری شیرینی در صدایش، از رفتن من و خلاصی ام از دام آن مأموران پلید گفت. آن روز در چشم های پدرم اشک نشست، نگاهش را به من دوخت و گفت : دخترم، هر چقدر که حضور تو و پسرهایت را در این خانه دوست دارم، هر چقدر که نزدیکی شما برای مادرت و من دلنشین و عزیز است، اما تا زمانه در سرزمین ما به این رسم اهریمنی می گذرد دیگربه اینجا باز نگرد! .. ( ص 367)

برای خرید کتاب اینجا کلیک کنید

 

تبلیغات
دکتر کامران یدیدی
خبرگزاری ایرانشهر در شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت مربوطه به خبرگزاری ایرانشهر می باشد
Iranshahr News Agency Copyright © 2021