نفیسه کوهنورد خبرنگار ایرانی بریتانیایی بخش فارسی بیبیسی است که از ابتدای بحران سوریه و جنگ در این کشور و در پی اعلام موجودیت گروه داعش، به عنوان تنها خبرنگار زن ایرانیتبار از نزدیکترین مکانهای ممکن به گزارش رویدادهای جنگ در سوریه و عراق پرداخته است.
نفیسه کوهنورد در صفحه فیس بوک شخصی خود و در توصیف این تصویر گریان، متن متفاوتی نوشتهاست که ایرانشهر با احترام به او عینا آنرا باز نشر میکند:
«خیلی با خودم کلنجار رفتم که این عکس رو بذارم یا نه. در این چندین ماهی که مدام درگیر خبرهای داعش و جنگ و آوارگی بودم صحنههای دردناک زیادی دیدم... صحنههای ترسناک هم... البته پیش از این هم وقتی ترکیه بودم یا حتی در همون ایران شاهد دردناکترین صحنهها بودم. از نزدیک و درست از دل ماجرا... مثل زلزله بم... که وقتی به شهر رسیدم اولین جمله که به مامانم پشت خط گفتم این بود: مامان اینجا اثری از زندگی نیست... یا زلزله وان که چندین روز با پسر ده ساله ای صحبت می کردیم تا زنده بمونه و از زیر آوار بیرون بیارنش... زیر سرش که بیرون بود بالش گذاشتیم... امدادگرها بیرون آوردنش... اما فردایش برای همیشه رفت... یا صحنه فرار پا برهنه صدها سوری در مرز ترکیه، اول بحران چهار سال پیش... طی ماههای گذشته هم از لبنان گرفته تا مرز سوریه و عراق مرگ و انفجار و آوارگیهای زیادی رو از نزدیک لمس کردم... خیلیها ازم پرسیدن و هنوز میپرسن... نترسیدی؟ آیا شده گریه کنی؟... به نظر من اینها انسانیترین حسها هستن و نه ربطی به قوی بودن دارن و نه چیز دیگه... شما میتونی بری در دل ماجرا چون فکر میکنی باید اینکار رو بکنی و این وظیفه توئه... این کارت توئه... تنها کاری که میتونی الان انجام بدی برای نشون دادن این شرایط... اما هر خبرنگار و امدادگر و حتی رزمندهای هم همه اون حسهایی رو داره که دیگران دارن... حالا خیلی جاها به حکم وظیفه باید خودش رو کنترل کنه... اما گاه وقتی کارت تموم شد یکباره با خودت مواجه می شی... با خود غیر خبرنگار و غیر امدادگر و غیر رزمندهات... اونجاست که هم میتونی بترسی و هم اشک از چشمانت سرازیر میشه. وقتی اونهمه درماندگی رو می بینی... این عکس رو همراه نازنین ما در سفر سنجار گرفته از لحظهای که ماموریتمون بعد از موندن در سنجار تحت محاصره با موفقیت تموم شد... وقتی با مصیبت سوار هلیکوپتر شدیم برای چندمین بار در همون چند روز شاهد تقلای پیر و جوان و مرد و زن و کودک برای سوار شدن به تنها مرکب امیدشون بودیم... در حالی که تنها چند هفته قبل هم در مرز سوریه و لبنان، صدها کودک رو دیده بودم که پای برهنه در گل و لای هستن و چهرههای درمانده مادربزرگها و پدر بزرگها که در چشمانشون تنها یک هیچ بزرگ موج می زد... بله بچههای نازنین دلبری که میپرسید... من و خیلیها مثل من هم با دیدن اون صحنهها گریه میکنیم... هرچند شاید دیرتر از وقتی که باید...»