نمیشود گفت که مریم دیگر در میان ما نیست. او دیری است که درمیان ما نیست. بالاخص وقتي در ايران نشستهاي و عزادار مينمايي؛ ميشود گفت مريم در حقیقت هیچگاه در آن ميان نبوده و از ما نبوده است. میان آن جانها بودن، در آن سرزمين محروسه، تحمل و شرایطی میخواهد که نمیتوان از امثال مریم انتظار تحملاش را داشت. نه مریم میتوانست در میان ما باشد و نه آن علم که او مسیر آن را میپویید یارای در میان ما بودن را دارد. نه فقط ما که دیگرانی از دیگر جوامع توسعه نیافته یا در حال توسعه هستند که «مریم»هاشان رفتن را بر ماندن ترجیح میدهند.
مریمِ پاکستانیها «پرفسور عبدالسلام» بود. محمد عبدالسلام در سال ۱۹۷۹ جایزه نوبل فیزیک را به خاطر ارائه فرمولبندی واحدی برای نیروی الکترومغناطیس و نیروی هستهای ضعیف که «برهمکنش الکتروضعیف» نامیده میشود دریافت کرد. این اولین جایزه نوبل مرتبط با علم بود که یک مسلمان موفق به دریافت آن شده بود (انورسادات رییس جمهور مصر پیشتر نوبل صلح را دریافت کرده بود).
عبدالسلام موطن خود را ترک کرد چون از پیروان آیین احمدیه بود. در این آیین، پیامبر اسلام را خاتم پیامبران نمیدانند و متممی در قانون اساسی پاکستان وجود دارد که پیروان این آیین را به دلیل بدعت در اسلام، کافر و غیرمسلمان میداند. عبدالسلام به همین دلیل مجبور به ترک موطن خود شد چون جامعهای که او در آن میزیست ابتنای بر علم نداشت و مذهب و باور شهروندان بر علم یا تخصص آنان برتری داشت بنابراین هم مذهب او ملاک بود و هم جامعه مجالی را برای فرهنگ و علم تدارک ندیده بود.
خود او در مصاحبهای درباره اینکه به جز نگاه مذهبی جامعه، مجالی برای علم هم نبود گفته بود: «در سال ۱۹۵۱ به لاهور برگشتم و در دانشگاه آنجا شروع به تدریس کردم. اما چون تنها فیزیکدان آن جا بودم کاملا منزوی شدم. در آنجا بدست آوردن نشریات و ارتباط با موضوعهای مورد نظرم بسیار سخت بود. به این دلیل من مجبور شدم کشورم را ترک کنم تا فیزیکدان باقی بمانم.»
او در همان نوگفتگو افزوده بود: «نداشتن ارتباط میان دانشمندان کشورهای در حال توسعه بدترین نوع مصیبتی است که با آن روبرو هستند. دانشمندان این کشورها نسبت به کشورهای ثروتمندتر از سرمایه و فرصتهای کافی بهره مند نیستند. در این کشورها هیچ گروه یا جماعتی که دارای فکر و کار مشترک در یک زمینه مشابه باشند وجود ندارد».
اگر دنیای علم امروز عزادار فقدان مریم است و این مصیبت از نظر معنوی قابل جبران نیست اما جای خالی مریم را مریمهای دیگری پر خواهند کرد زیرا خاصیت آن فضا، جاذب نوابغ و دانشمندان است چنانکه جاذب المپیادیهای ايران (کافی است آماری گرفته شود تا معلوم شود هر یک اکنون در کجا مشغول فعالیت هستند)، عزای ما برای مریم اما بیشتر حالتی احساسی دارد زیرا مریم، آن زمان که در میان ما بود نامش بیشتر با حادثه سانحه سقوط اتوبوس و مرگ نخبگان المپیادی ایران و یک جایزه بینالمللی گره خورده بود و نه بیشتر، سخت و تلخ است اما اگرچه ما ملتی باهوش با فرهنگی دیرین و واجد توانمندیهای بالقوهای برای شکوفایی هستیم اما مریم در محيط امريكا مریم شد و گرنه در ايران حتا روزی که سخن از کسب جایزه فیلدز شد، چالش اصلی چگونگی انتشار تصویر بدون پوشش او در صفحه اول روزنامهها بود!
امروز معدود پاکستانیهایی که هیاهوی دعوای حیدری-نعمتی میان فرق مختلف اسلامی یا هندوان، آنها را به صرافت شناختن نخبگانشان انداخته، مفتخر به نام پرفسور عبدالسلاماند.
به پاکستان که بروید اما خواهید دید که بر سنگ قبر او، عبارت «مسلمان» را در جمله «اولین مسلمان برنده جایزه نوبل» خراشیده و محو کردهاند!
مذهب، پوشش، افکار، قومیت و هزار موضوع عرضی و حاشیهای دیگر هنوز چنان شاکله و محور اصلی ذهن و فرهنگ ما را در برگرفتهاند که مجالی برای اندیشه علم که نیازمند رهایی از این حواشی است، وجود ندارد. با این شرایط و این نگاه، علمی هم، اگر گاهی تجلی بیابد، موسمی و مستعجل است.
***
رفتن مریم موجب اندوه است اما عزای واقعی، میدان داری علم ستیزان و عالم هراسان و مرگ علم اندیشی و علم ورزی و علم فهمی و تفاخر به چیزی است که از خود فراریاش میدهی، این آن تناقض و عزایی است که باید بواسطه آن گِل بر سر بگیریم و گرنه ایرانِ پربار و نابغه خیز، بازهم مریمهایی را در خود خواهد دید که چه بسا نبوغشان از مریم میرزاخانی هم بیشتر باشد اما مادامیکه ذهن ما، جامعه ما و فرهنگ ما علم را به رسمیت نمیشناسد و نیمچه اقبالش به علم نیز به دلیل شائبههای غیرعلمیاست و مادامیکه «مریمها»، بذر ثمین ذهن و جان خود را تنها در خاکی دیگر قابل بارور شدن ببینند، تفاخر ما ايرانيان به مریمها یا انتظارمان برای مریمهای بعدی، وجه عقلانی ندارد و ما روزی میتوانیم مفتخر به «مریم»ها باشیم که ارزش گوهر علم و عالمان را چنان که باید دریافته و شرایط بروز آن را چنان که در خور آن است، فراهم کرده باشیم.
امروز ما داغ پرنده را زده میداریم، غافل که در سرزمین مادریمان، پرواز را کشتهاند.