از يلداهاي كودكي در سالهاي جنگ تا روزي كه خون رفيقمان را بر آسفالت داغ تهران لمس كرديم تا امروز كه تصاوير خون در صفحات مجازي را «اسكرول داون تاچ» ميكنيم.
واقعيت اين است كه مفاهيم همه جا به جا شده اند، جهان دارد در روندي معكوس به عقب باز ميگردد.
در همهچيز. از ايده برابرى به برترى نژادى. از اتحاد و همبستگى به انزوا و فردگرايى. از تلرانس و چندصدايى به فناتيزم مذهبى. از شعار حقوق بشر به تقديس پول و قدرت و در اين عقبگرد، انسان مقيم جهان امروز، در واقعيت خيالات خود را عملى مىكند: سينمايى مىجنگد، سينمايى حمله مىكند، سينمايى سر مىبُرد و سينمايى آدم مىكشد.
درست مثل سينماي تارنتينو؛ هر آنچه كه فكر ميكنيد و از ضمير شما عبور ميكند، ميتواند سكانس بعدي فيلم بلند اين دنيا باشد !
آخر الزمان است؛ همان كه خانم جان شبهاي يلدا به دور كرسي برايمان تشريح ميكرد؛ همان كه وقتي خودش بيان ميكرد هم برايش دور و محال بود چه برسد به ما! همان بهتر كه امروز نيست تا ببيند عجيبترين و غير محتملترين اتفاقي كه بشر فكرش را بكند، قريب الوقوع است و فاجعه اين واژه سنگين كه قبل تر حجم و باري داشت، امروز، معناي لغوي خود را از دست دادهاست.
سالها پيش در ايران همكاري داشتم كه حين حل و فصل موضوعي يا به قولي موقع ياركشي ميگفت: «أين المستقر؟»
يعني تو كجا ايستادهاي؟ تو كجاي اين بازي هستي؟
ما؟!... ماهيچ، ما نگاه....
ما در هر گوشه از اين جهان پهناور كه نشستهايم، هيچ نداريم كه به هم عرضه كنيم، چرا كه بر اين باوريم دستان همگي ما قرمز است. فرقي نميكند كه در لسآنجلس نشستهاي يا در گوشهاي از مملكت محروسه ايران، كسي ميداند كه از كجا شاخمان شكسته شد؟ چه شد كه ما ديگر آن سرسختان ايام قديم نيستيم؟ تفسير و تغيير جهان پيشكش، ما در هيچ استقرار يافته ايم.
اين توجيه ماست كه شور بختانه ناگزيريم؛ به اين خونها عادت كردهايم.
ما اناري دانه مي كنيم و اشكي ميچكانيم.
كه همان بهتر كه آدميان دانههاي دلشان پيدا نيست..
كه اگر پيدا بود، چه اخته، چه پوسيده، چه كال.....
در اين ميانه اما مستاصلان با فرا رسيدن مناسبتهاي نيك و فرخنده، استدلال به ميدان ميآورند.
كسي گفت بايد دست به كاري زد كه غصه سر آيد، ديگري هم گفت تا بوده همين بوده، تاريخ از خون ارتزاق ميكند.
آن يكي هم ميگفت براي جهاني كه معلوم نيست فردا در كجا بمبي منفجر شود، چرا بايد غمبرك به پلهو گرفت!
بهتر است تا ميتواني شادي بيافزايي كه شادي حتي از نوع كاذب آن واگير دار است.
بذله گويي هم بود كه ميگفت يلداي امسال، مفاد «منشور حقوق شهروندي» با امضاي شيخ حسن روحاني را بخوانيد؛ در اين وانفسا لبخندي به لبتان ميآورد.
البته آن بخش كه از آزاديهاي مشروع سخن گفته، درودي نثار روح پاك حمورابي كنيد.
من اما مي گويم هنگام خوردن آجيل نيت كنيد گشايشي حاصل شود كه جانها در امان باشد.
آنگاه كه يقين كردهاند كه زنده ماندهاند، جرعه آبي طلب خواهند كرد.
في المجلس حتي اگر ميدانيد كه حضرت حافظ زيادي خوش خيال است، اما ناگزير تلاوت كنيد. تا باشد كه آنچه كه به زبان آيد، به جهان آيد.
هان مشو نومید چون واقف نهای از سر غيب
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور