این اواخر چون آقای عبدیکلانتری نظری کرده بود به جنبههای سینمایی فیلم «گذر اکبر»، این فیلم را که فقط شش سال پیش از انقلاب ساخته شده، از سر تا ته دیدم: مانند مابقی فیلمفارسیها، معجونی بود از چاقوکشی و بزنبهادری و تجاوز به زن و انتقامگیری با این پیام مشخص که به کسی حسنظن نبر وگرنه نقره داغ میشوی! با تماشای این فیلم یک بار دیگر از خودم پرسیدم آیا آنچه شش سال بعد در دنیای سیاست داخلی و خارجی ما رخ داد، باید به منزله پدیده منفک از توفیق چنین فیلمهایی در گیشه، تحلیل شود!؟
منظورم به وضوح این است که آیا خشونتگرایی و لاتمنشی جامعه ایرانی فقط در فیلمفارسیهایش بروز داشت و یا سیاستورزی ما هم قسمی دیگر از همان لاتمنشی بود!؟ فیلم «گوزنها» که تلفیقی از عناصر فیلمفارسی با چاشنی چریکبازی علیه سیستم است، قاطعانه به این سوال پاسخ مثبت میدهد و من فکر میکنم قرائن بسیاری هست که چنین ظنی را تقویت میکند.
لاتمنشی و پرخاشگری ما طبعاً یک نسخه نخبهگرایانه هم داشت! نخبه ما هم به نوبهی خودش درنده و وحشی بود. اما بلد بود با زبانی کمی پیچیدهتر و با دایره لغاتی بزرگتر حرف بزند.
خشونتهای حیرتانگیز دهه شصت، همه توجیهات ایدئولوژیک داشت که نخبه انقلابی ایرانی ساخته و پرداخته کرده بود و از همان سوءظن عمیقی نسبت به «دیگری» همراه بود که در فیلمهایی مانند «گذر اکبر» با لهجه بیرودربایستیتر لاتی بیان شده بود. (نزنی میزننت! نکشی میکشنت!) این «دیگری» فقط همشهری یا هموطن نیست! از قضا خشونت وارد فاز جدیدی میشود اگر هر چه این «دیگری» غریبهتر باشد.
لاجرم سیاست خارجی ما چهل سال است که تهاجمیست و از منظر خشونتگرایی مورد پسند عام و خاص جامعه ایرانی اگر نگاه کنیم، هیچ عجیب نیست که سیاست خارجیای این چنین پر هزینه، تقریباً هیچ مخالفت گستردهای نزد نخبگان ایجاد نکرده است.
گیریم نخبگان داخل کشور، ترس از ابراز آزادانهی عقیده دارند (که صد البته دارند)؛ آیا آن نخبههایی که در لندن نشستهاند و از موشکپرانی به هیجان آمدهاند، و تعبیر حماسی از گستردهتر شدن ابعاد جنگ جاری میکنند هم ترسانند؟
نام نمیبرم. اما اغلب این چهرهها اگر بررسی کنید میبینید برای موشك پراني سپاه هورا میکشیدند و منتقدانش را «جنگطلب» میخواندند. اگر نه، دستکم عدهای از منتقدان به راهبردهاي منطقهاي رژيم به سادگی پرسيدهاند این مداخلهها، عدول از سیاستهای جنگطلبانه انقلابی با هدف رسماً اعلانشده صدور «انقلاب اسلامی»ست یا صرفاً تنفسی برای تجدید قوا و از سرگیری منازعات منطقهای و بینالمللی؟! آنها علاقهای به طرح این موضوع نداشتند. اگرچه از لابهلای جملات و تحلیلها و شبهتحلیلهایشان میشد حدس زد که میراث شوم حزب توده در جنگطلبی علیه جهان و استانداردهای پذیرفته شدهاش تا چه حد در ضمیر نخبه ایرانی راسخ شده و هنوز آثار مخرباش منتفی نشده است.
از احسان طبری که تروریسم دینی فرقه ازلی علیه خاندن قجر را تعبیر به «آزادیخواهی» میکرد تا آن تحلیلگر امروز بیبیسی که از موشکپرانی حکومت اسلامی کف به لب آورده و شطحیات بر زبان جاری میکند، البته راه درازی طی شده است؛ اما نه در این معنا که هیجان سنتی ما ایرانیان از دیدن صحنههای بزنبهادری و چاقوکشی تغییری کرده باشد.
بین آن روزنامهنگار! پیشکسوتی که در عکسها، دستی به عینکش گرفته که یعنی من دقیق و ظریف میبینم، با کاراکتر «قدرت» در فیلم گوزنها که با صدای مبالغهآمیز مردانهای مشت به دیوار میکوبد و نفسکش میطلبد، تنها نوع سلاح تغییر کرده است: قدرت، چاقوی ضامندار دستهزنجون را گذاشته بود و با هفتتیر بانک میزد؛ این رفیق عینکی لندن نشین با قر و فر روزنامهنگاری و با اطفار روشنفکری، آخرین ضربات را به این بشکه باروت میزند که نامش خاورمیانه است.