دکتر مهدی آقازمانی - جامعه شناس:
در واقع خیلی از سیاستپیشگان امروز هم همین کار را میکنند. اما اورول فقط نویسنده ۱۹۸۴ نیست، بلکه کتاب دیگری را در کارنامه خود دارد، قلعه حیوانات. کتابی که از او سوسیالیستی متعهد به نمایش میگذارد که فرجام انقلابش را دیده است و سخت متاثر و افسرده گشته. کسی که شعارهای عدالتخواهی را در راهروهای سیاست پیشگی به تاراج رفته میبیند. همان انقلابیِ با مشتهای گرهکرده اما به فراموشی سپرده شده.
با این حال درک اورول نیاز به فهم مشترک از تجربه زندگی یک نویسنده عدالتخواه دارد که از چپ بودن به دلیل نمایش تمام رخ چپ در سیمای کمونیستی استالین (دیکتاتور هم عصر) واهمه دارد. اورول درباره بد کرداری استالین حق دارد و درباره زشتی سیمای دولتهای امنیتی نیز محق است. او درست میگوید که مردم را به راحتی میشود شستوشوی مغزی داد و راست میپندارد که پیشرفت فناوری، اوضاع را بدتر هم میکند. اکثر خوانندگان 1984، به این مرحله که میرسند، نتیجه خود را از اورولخوانی میگیرند و با برداشتی خوشایند و مبهم از او پی کار خود میروند. برداشتی که اورول را در مقام نوعی حقیقتگوی فراسیاسی تصویر میکند که صاد، بیطرف، مهربان و دلواپس است و فقط میخواسته مردم با هم مهربانتر باشند.
مردی که فردای مشترک همه انقلابها را دیده و برایش استالین، اورتگا، قذافی، پینوشه و یا حتی اکبر هاشمیرفسنجانی چندان فرقی نداشت، چون برای او همه آنها همان خوکهایی مینمودند که در قلعه حیوانات «از همه «برابرتر» بودند».
اما درک اورول نیاز به مداقه بیشتری دارد. خوانشی عمیق تر از چشم سپردن به سطور کتاب 1984 در مقابل دیدگان برادر بزرگتری که در صف خوکهای قلعه حیوانات ایستاده و یا حتی همزیستی مشترکی با کارگرانی که پا به پای «باکستر» کار میکنند.
اورول مردی است که زمانی نوشت «الکل، تنباکو و از این قبیل مخدرها چیزهاییاند که یک قدیس باید از آنها احتراز کند، اما قدیسمآبی نیز بهخودیخود چیزی است که انسانها باید از آن احتراز کنند».
اورول آرمانشهرگرا نیست بلکه رک و راست این اعتقادش را بیان میکند که: «ماهیت انسانبودن این است که آدمی در پی کمال نباشد، این است که فرد گاهی آماده ارتکاب گناه از سر وفاداری میگردد». اصلی که عمیقترین کارکرد جامعه شناسی مدرن را حتی 70 سال پس از او به چالش فرا میخواند.
او در مقاله مشهور «چرا مینویسم»، درباره اینکه وفاداری خود او در آثار و طبیعتا شخصیتش به چیست؟ بسیار واضح مینویسد: «هر خط از آثار جدیای که از ۱۹۳۶ به بعد نوشتهام، مستقیم یا غیرمستقیم، علیه اقتدارگرایی و به نفع سوسیالیسم دموکراتیک، آنگونه که آن را میفهمم، نوشته شده است».
جایی دیگر و در بهبوهه ترس از رواج کمونیسمی که میکوشد تا امپراطوری تازه خوکهای از انقلاب به درآمده را به مزرعههای همجوار صادر کند، به گونهای قلمش را روی کاغذ میچرخاند که خواننده جرات سوءبرداشت نداشته باشد: «زمانیکه کارگری واقعی از گوشت و خون میبینم که با دشمن طبیعیاش یعنی پلیس، در ستیز است، لازم نیست از خود بپرسم کدام طرف ایستادهام».
اروول نگاه ویژهای به تاریخ دارد و عمیقا به دنبال جایگزینی تبدیل درک مستمر از تغییرات به الگوی بازشناسی به جای دل سپردگی به اصول شعارگونه است. آنچه خودش آن را سرآغاز تحول میداند با اینکه باور میکند مستبدان بهتر از مردم بلدند از این تغییرات به نفع خود سود ببرند.
شاید از همین دیدگاه بتوان سه ربع قرن بعد به مهمترین مردان تاریخ پس از او نگاه کرد و میراث مرده آنان را دید.
به «چه گوآرا» که به مردی روی تیشرت تبدیل میشود که بزرگترین دشمنش - نظام سرمایهداری- او را به عنوان یک برند میفروشد و از چین مائو تا آمریکای ترامپ «تیشرتش» را بیشتر از «تفکرش» خریداری میکنند و حتی به مارتین لوتر کینگ جونیور که امروزه میراث اخته شدهاش، بهنحوی مطمئن، قابلبهرهبرداری توسط همان کسانی است که تمام عمر، او علیهشان جنگیده بود.
اما آیا اورول هم به سرنوشت همان مردان ایستاده قرن بیستم مبتلا شدهاست؟ باید بگوییم بله او هم درگیر همان سرنوشت است و شاید حتی بدتر. چرا که جلوه متفکرانهای که او را پس از ابتلا به مصیبت به خرد پناه دهنده ما تبدیل میکنند به چرخهای دامن میزند که در آن ما برای سرنگونی برادری بزرگتر به دامان برادرانی به مراتب بزرگتر پناه میبریم و برای شوریدن بر ظلم آقای جونز از اندیشه میجر پیری تبعیت میکنیم که اگر تصویرش روی تیشرت منتشر نشده باشد، حتما و حتما از تصویر سر او مگنتی برای درب یخچال ساختهاند. و بیتردید در انتهای انقلابی که شعارش «برابری همه انسانها» بوده یک اصل به یادگار خواهد ماند و آن اینکه به مدد حمایت و پشیبانی برادر بزرگتر «بعضی حیوانات - بخشید انسانها- از برخی دیگر برابرترند».