اما نتیجهای که از این کتاب به دست میآید چیزی متفاوت است که ساده نباید از آن گذشت. تحقیقات پایه برای نگارش پول ناپیدا، رورنامه نگاری مانند مایر با ایده پردازیهای چپ گرایانه را وا می دارد تا بگوید ترامپ با همه راستگرایی افراطیاش که این روزها از او دیدهایم فرشتهایست که آمریکا را در مقابل خطر راستگرایی افراطیتری در آینده بیمه میکند. مایر معتقد است دلیل اصلی مخالفت با ترامپ در ساختار رهبری حزب جمهوریخواه هم دقیقا همین حلقه است.
این کتاب بر اساس سوابق عمومی، اسناد تازه افشاشده و صدها مصاحبه، حکایت چندین دهه تلاشهای راست افراطی برای تغییر شکل سیاستورزی در ایالات متحده را بازگو میکند. این تلاشها درنهایت خود به ساخت «نوعی شبکۀ سیاسی یکپارچه» توسط برادران میلیاردرِ کُخ (چارلز و دیوید) میرسد. شبکۀ مذکور از اعانههای صدها محافظهکار ثروتمند بهرهمند است. بهگفتۀ مایر، این ثروتمندان به رهبری کُخها که با انتخاب جمهوریخواهانِ معطوف به راست افراطی در حمایت از بازار آزاد میخواستند کشور را از دست لیبرالها نجات دهند، در سال ۲۰۱۴ «ثمرۀ سرمایهگذاریشان را چیدند»؛ یعنی آن هنگام که جمهوریخواهان راستتر شدند، سنای امریکا را از آنِ خود کردند و قدرت کنترل خود در مجلس نمایندگان و چندین ایالت را نیز بسط دادند. ولی هنوز تا جایزۀ اصلی مانده است. شبکۀ کُخ برای چنگانداختن به ریاستجمهوری میخواهد نزدیک به نُه میلیارد دلار برای آموزش عمومی، تبلیغات، و جمعآوری داده درباره رأیدهندگان و تماس با آنها صرف کند. بهگفته مایر (و دیگر روزنامهنگاران ازقبیل کنت ووگل در پولیتیکو) هماکنون منابع مالی و کارمندان شبکه کُخ بیشتر از تشکیلات خود حزب جمهوریخواه شده است.
زمانبندی انتشار کتاب مایر قدری عجیب است؛ چراکه کارزار آغازین ریاستجمهوری مطابق میل کُخها یا تشکیلات جمهوریخواهان، هر که باشند، پیش نرفت. البته که یک میلیاردر در نظرسنجیهای رأیدهندگان پیش افتاد و در مهایت هم نامزد حزب شد؛ اما دونالد ترامپ را نمیتوان دستیار کُخها حساب کرد. بهواقع او تنها مدعی نامزدی جمهوریخواهان بود که در نشستهای اعانهدهندگان کُخ یا دورهمیهای فعالان جمهوریخواه هنرنمایی نکرد.
ترامپ خواستار آن است که دیواری در مرز مکزیک ساخته شود، میلیونها مهاجر غیرمجازِ فعلی اخراج شوند و از ورود مسلمانان به ایالات متحده جلوگیری شود. اما آیا او محافظهکاری ضدحکومت است؟
ترامپ هوادار افزایش مالیات برای سرمایهداران بزرگ است و بهتلویح گفته است که جلوی کاهش بودجه یا خصوصیسازی تأمین اجتماعی و بیمۀ سلامت که مطلوب بسیاری از راستگرایان ازجمله کُخها است، را میگیرد.
نفر دوم در فهرست نامزدهای جمهوریخواه برای انتخابات سال ۲۰۱۶ سناتور تندرو تگزاس، یعنی تد کروز بود که در دفاع از بازار آزاد مواضعی اصیلتر دارد؛ اما سایر صاحبمنصبان جمهوریخواه و بسیاری از نخبگان محافظهکار از او بیزارند.
ولی از همان آغاز کار خیلیها دیدند که چگونه رسانهها برای یک مرد دیگر تبلیغ میکنند. مردی که بیتردید انتخاب اصلی دارندگان قدرت در گردش پول ناپیدا بود. مارکو روبیو؛ چون نقابی جوان و لاتینتبار برای افراطیترین سیاستهای بازار آزاد و هواداری از میلیاردرها. حالا یک قدم چهار ساله به عقب بازگردید تا حلقه گمشده دیگری را هم پیدا کنیم. انتخابات 2012، و «پل رایان» او هم جوانی است که بدون شک در آینده آمریکا نقش مهمی دارد. از روزی که در عین ناباوری به عنوان کاندیدای معاونت میت رامنی (رقیب باراک اوباما در سال 2012) ظهور کرد تا بعدها که به سادگی جای سیاستمدار استخوانداری چون جان بینر را در مجلس نمایندگان گرفت.
کتاب مایر بهخوبی نشان میدهد که ثروتمندان متنفذ راستگرا چطور حزب جمهوریخواه را به چالش کشیدهاند و نامزدها و صاحبمنصبان آن را بهسمت چنان دستورکارهای افراطی راستگرایانهای سوق دادهاند که غالبا با ترجیحات اکثر امریکاییها (و گاه حتی با ترجیحات اتاق بازرگانی ایالات متحده) در تضادند.
اما مایر از ارائه زمینه سیاسی و اجتماعی کلیتری که زمینهساز این تلاشهای میلیاردرهای راستگراست، بازمانده است. او با توجهِ محض به فرایند ایدهپروری و پیامرسانی انتخاباتی نخبگان، از اختلافات میان راستگرایان غافل مانده و کمکی به فهم علت ظهور ترامپِ نمیکند. تصویری که پول ناپیدا ترسیم میکند، قدرت تخریبگری متحدانه و توقفناپذیر راستگرایان بهرهبری ثروتمندان متنفذ است. این کتاب بهدرستی درباره برخی جنبههای دسیسههای مخفیانه و مرموزانۀ آنها به ما هشدار میدهد. اما واقعیت ماجرایی که در جبهه راستگرایان رُخ میدهد، پیچیدهتر است.
جدیدترین افشاگریهای پول ناپیدا در بخش اول آمدهاند که بخش تاریخی این کتاب است. مایر رد سابقۀ خانوادگی کُخ را گرفته است:
پدرشان، فِرِد، یک شرکت پتروشیمی راه انداخت که بعدتر به هسته یک غول بزرگ مالی و چندصنعتی تبدیل شد که پسرش چارلز آن را هدایت میکرد. این هسته مالی، منبع اصلی ثروت هنگفتی بود که او و برادرش دیوید در دنیای سیاست به کار میگرفتند. همچنین فِرِد یکی از بنیانگذاران «جامعۀ جان برچ» بود که تنفر از حکومت و ترس از «کمونیسم» امریکایی را به فرزندانش میآموخت. این سابقه خانوادگی روشن میکند که چرا چارلز و دیوید عملا لنینیستهایی اختیارطلب شدند.
آنان در استفاده از اقتدار مدیریتی متمرکز خود برای پیشبُرد فهمشان از «آزادی» مصمم بودند. این دو پسر میل پدرشان به نظریههای توطئه را کنار گذاشتند؛ اما نفرت بیحد او از لیبرالها و دولت لابیگر را نگه داشتند.
فصلهای ابتدایی کتاب مایر به دیگر خانوادههای ثروتمند راستگرا خصوصا ملون اسکیف، اِولین و بردلی هم توجه میکند که در دستکاری محافظهکاران در قوانین مالیاتی ایالات متحده برای سازمانهای غیرانتفاعی و خیریه پیشتاز بودند. صندوقها و سازمانهای غیرانتفاعی خانوادگی تا زمانی که مدعی شوند ۵۱ درصد از فعالیتهای خود را به آموزش و دیگر فعالیتهای غیرانتخاباتی اختصاص میدهند، میتوانند بهصورت قانونی و مخفیانه حامی طرحهای سیاسی باشند.
مایر با خشم آشکار و بدون هیچ طعن و کنایهای، درباره این تاکتیکها مینویسد. اما این ماجرا طعنهآمیز است؛ چون سازمانهای غیرانتفاعی و صندوقهای لیبرال مانند فورد در بازه دهههای ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۰ در صف اول بسیاری از جنبشهای اجتماعی و ابداعات سیاستگذارانه ایالات متحده بودهاند. دستاوردهایی که در زمینه حقوق شهروندی، حفاظت از محیطزیست و تدوین مقررات کار حاصل شد، هشداری برای محافظهکاران بود که بهسرعت راهی برای استفاده از این محملها بیابند؛ اما با ایدئولوژی صریحتر و دستور کار استراتژیکتر. قوانین مالیاتی ایالات متحده بیش از هر ملت پیشرفته دیگری به ثروتمندان اجازه میدهد تا از تخفیفات مالیاتی برای پیشبرد ارزشهای خود بهره ببرند. چنانچه مایر با جزئیات قانعکننده نشان میدهد، در این عصر نابرابریهای سرسامآور اقتصادی، «اسلحه» بشردوستیِ محافظهکارانه در محور سیاستورزیِ مرموز، ناپاسخگو و زرسالارِ ما قرار گرفته است.
اکثر ملاحظات درباره کتاب مایر صرفاً در حد میزان تأکید بر نکات مختلف است. اما بسیاری با فصلی که به تیپارتی اختصاص یافته است، اختلافنظر اساسی دارند؛ چراکه کلیت نیروهای نمایندۀ محافظهکاری امریکایی و حزب جمهوریخواه را نادیده گرفته است. محتوای این فصل بهگونهای است که گویا چند هوادار حرفهای در مصاحبه با مایر، اغراقهایشان در میزان کمکهایشان به اعتراضات تیپارتی را به خورد او دادهاند. او مکرراً ظهور تیپارتی را همچون نوعی ملودرام رسانهای حرفهای تصویر میکند که ظاهری پرزرقوبرق، اما دروغین از واکنش عامه مردم به اوایل کار دولت اوباما را به رُخ میکشد. مایر با این رویکرد نهتنها اغراقهای آن عناصر را بهعنوان واقعیت میپذیرد، بلکه خشم عمومی و کنش مردمی مستقل در جناح راست را نادیده میگیرد.
تحقیقات دیگری درباره تیپارتی در بازه ۲۰۰۹تا ۲۰۱۱ نشان میداد که تیپارتی هرگز سازمان یا جریانی واحد نبوده است؛ بلکه محصول تعامل میان دو دسته نیروی سیاسی بالابهپایین و پایینبهبالاست. از بالا، فاکسنیوز و دیگر خروجیهای رسانهای راستگرا درخصوص برچسب «تیپارتی» غلو میکنند تا راهی باز کنند برای ابراز خشم رأیدهندگانِ محافظهکار از دولت تازهکار اوباما و اکثریت دمکرات کنگره.
هر کنشگری می تواند دریابد که هواداران مردمی تیپارتی را نمیتوان اختیارطلبان منضبطی دانست که پیرو گروههای هوادار سیاستهای افراطی بازار آزاد هستند. گروههای محلی تیپارتی در کلیسا، کتابخانه و رستوران جلسه میگذاشتند و با جمعآوری اعانههای اندک یا فروش کتاب، سنجاقلباس، برچسب و دیگر کالاهای تیپارتی و دریافت کمیسیون از آن، هزینههای کمِ خود را تأمین میکردند. آنها برای گذران امور خود از برادران کُخ یا دیگر سازمانهای ثروتمند هواداری، چک نمیگرفتند. همچنین دیدگاههای فعالان مردمی تیپارتی و دیگر رأیدهندگان متمایل به جمهوریخواهان که با این برچسب همدلی داشتند نیز با دُگمهای «بازار آزاد» همسو نبود.
تحقیقات کریستوفر پارکر، استاد علومسیاسی دانشگاه واشنگتن، نیز مؤید همین نتیجهگیری است که فعالان و همدلان معمولیِ تیپارتی نگران تغییرات اجتماعیفرهنگی در ایالات متحده، خشمگین و هراسناک از مهاجرت، وحشتزده از حضور یک لیبرال آفریقایی آمریکایی با اسم وسط مسلمان در کاخ سفید و مخالف سرسخت آن چیزی بودند که بهنظرشان «مخارج کنترلنشدۀ رفاهی» برای فقرا، اقلیتها و جوانان میآمد. بسیاری از هواداران تیپارتی خود از خدمات اجتماعی، بیمه و برنامههای ویژه کهنهسربازان بهره میبرند و مایل به کاهش بودجه یا خصوصیسازی آنها نیستند. همچنین حدود نیمی از فعالان یا همدلان تیپارتی، محافظهکاران مسیحیاند که ممنوعیت سقط جنین و نکوهش ازدواج همجنسگرایان دغدغه جدیشان است.
حالا کمی صادق باشیم. دغدغه های تیپارتی در آن سالها را اگر جدای از دنیای سیاست و در محفل علوم اجتماعی نگاه کنیم دیگر فقط دغدغه گروهی از راستگرایان جمهوریخواه نیست. تقریبا به دغدغه همه خانوادههای آمریکایی که در حال تربیت فرزند هستند تبدیل میشود. نگرانیهایی که با نوع نگاه دانشجویی و چپگرایانه تفاوت دارد.
این نکته کلیدی برای درک درست از میراث اوباما در 8 سال گذشته است. میراثی که برادران کخ هم (به فرض صحت نظریه جین مایر) از آن مطلع هستند و برای استفاده از شکاف ناشی از چنین میراثی در جامعه آمریکایی برای اهداف خود سود خواهند برد.
حالا به ترامپ در انتخابات ماه نوامبر فکر کنید. روبروی او بخشی از میراث اوباما ایستاده است. هیلاری نخستین زنی که برای ریاست جمهوری ایالات متحده، خود را آماده میکند. ترامپ میلیارد است و کلینتون سیاستمدار. این دو خانواده نیویورکی با هم دوستی قدیمی دارند و ولی بر خلاف ترامپ که شرکت پشت شرکت افتتاح کرده است، کلینتون ها تنها به تاسیس یک بنیاد خیریه مبادرت کردهاند. بیناد آنها به روشی که مایر معتقد است برادران کخ برای رسیدن به خواسته شان دنبال میکند نزدیک است. یادمان نرود که نام کتاب جین مایر چه بود... پول ناپیدا (Dark Money). اصطلاحی که به اعانههایی گفته میشود که به سازمانهای غیرانتفاعی، خصوصا سازمانهای دستاندرکار رفاه اجتماعی یا انجمنهای اجتماعی داده میشود. این سازمانها در دریافت اعانه محدودیتی ندارند و میتوانند این پول را برای تأثیرگذاری بر انتخابات استفاده کنند.
نتیجه نهایی ساده است. آمریکا از دغدغه های تی پارتی 2009 به دغدغههای خانوادگی 2016 رسیده است. یا اکنون ترامپ را انتخاب میکند تا جواب آن دغدغه ها باشد و شکاف موجود در جامعه را ترمیم کند و یا کلینتون را با ادامه راهی که پول ناپیدا در سیاست آمریکا پیموده است. اما در این صورت، ایستگاه بعدی در 2020 میتواند یک راستگرای افراطی باشد. شاید پل رایان و یا مارکو ریبیو. شاد هم هر کس دیگری که مایر اعتقاد دارد برادران کُخ معرفی کنند.