حسرت به مثابه قرارداد اجتماعی:
ما، اگر در خیلی از زمینهها روحیه تعاملی نداشته باشیم ولی در امر مهم حسرت، به ایجاد یک پیوند اجتماعی نانوشته دست زدهایم. هر روز دنبال حسرتهای مشترک میگردیم، آن را تکثیر میکنیم، در شبکههای اجتماعی دست به دست میچرخانیم و از هم میخواهیم که: «بیایید این شب عیدی، حسرتهایمان را با یکدیگر قسمت کنیم.» حسرت مثل دانه زنجیر ما را با هم متصل میکند، دست در دست هم میدهیم به مهر و در قالب فیلم، عکس رنگورو رفته، تمثال کوروش کبیر و هوخشتره، حسرت روزهای شیرین گذشته را میخوریم، در این حسرت، تا دوره انسانهای نئاندرتال نیزعقب میرویم، و در مقایسه خودمان با دیگران سرشک همدلانه حسرت از دیدگان سرازیر میسازیم.
حسرت به مثابه چشم و همچشمی:
ما از روی چشم و همچشمی،حسرت هایمان را میشماریم نکند از قافله آدمهای حسرتبهدل جا بمانیم.گروههای سنی را به دهه ٤٠ي ها، دهه ٥٠يها،دهه ٦٠يها، دهه ٧٠يها و دهه ٨٠يها تقسیم میکنیم و به هم پز حسرتهایمان را میدهیم که: «نه بابا، ما نسل سوختهایم نه شما... حسرتهای ما از شما بیشتر است.» و دیگری می گوید: «اختیار دارید، حسرتهای ما کجا و حسرتهای شما کجا؟!» و سومی میگوید: « شما یادتون نمییاد، حسرتهای ما، با اصل و ریشه است، پاخورده و قدیمی است، مثل حسرتهای شما نیست. از حسرتهای شما بزرگتر و جاندارتر است.»
حسرت به مثابه لذت:
حسرتهای ما،با لذتی نوستالژیک آمیخته است. «نوستالژیهای حسرتآور» ترجیع بند بسیاری از هشتگهای شبکههای اجتماعی است. فیلمی از سرگرمیهای دهه ٦٠يها در شبکههای اجتماعی دست به دست میچرخد با این مضمون: «نسلی که سختی کشیدند اما حسرتهایشان خاطره شد.» در این فیلم کتابهای درسی مدارس، تلویزیونی که کلاً دوتا کانال داشت، روزهایی که انتظار برای فیلمهای سینمایی تکراری شبکه يك از مهمترین انتظارها بود، تلخی واکسن فلج اطفال، کوپن ارزاق عمومی، صف نان و شیر و صف کپسول گازِ دوره جنگ، نیمکتهای سهنفره قراضه مدرسه، و چیزهایی از این قبیل به نمایش گذاشته میشود تا در پایان، بگوید: «حالا همه اینها برای دهه ٥٠يها يا ٦٠يها به حسرتهای عجیب تبدیل شده... به حسرتهایی از جنس گذشت ایام خوش جوانی...!» و کاربران زیرش کامنت بگذارند: «یاد دوران کودکی که برنامهی کودک نگاه میکردیم و آژیر قرمز میزدند.»! گویی ما به شیوه بیمارگونهای رنجهایمان را به خاطره تبدیل میکنیم و با آن روزگار میگذرانیم و آن را در شبکههای اجتماعی به اشتراک میگذاریم تا با به یادآوردنش،از لذتی شیرین سرشار شویم!.
حسرت به مثابه هنر:
حسرتزدگی مضمون بسیاری از ترانههای بهاری ماست. ریشهی سیاسی-اجتماعی این پدیده هر چه باشد، در هر حال ما با ترانه هایی که با مضامینی از غم فراق، جدایی و ناله از گردش روزگار و حسرت روزهای خوب قلبمان را چنگ میزند به استقبال سال نو می رویم، ترانههایی که بعضاًاز گنجینههای هنر معاصرمان بهشمار میآیند و در حافظهی جمعی و فردی ما جای دارند. «ز جشن جمشید جم دلی نمانده خرُم» در بهار دلکش درویش خان، پر ناله و سوز دیدن بلبلان در بهار، بهار که صدایش میآید ولی خودش نیست، خواستن از بهار آرزو که کلبه ویران مرا گلباران کند و یا خواستن بهشت آرزوی معبود که بوی بهار میدهد مضمون ترانههای ماست. بهار ما با: «آن بهر هستیام کو، سرمایهی سرمستیام کو، ای نسیم پیک صحرا، آن امید هستیام کو» آغاز میشود و فرزندان ما، در آستانهی سال نو، در حسرت نوستالژیکِ نادیده «بوی باغچه، بوی حوض، توی جوی لاجوردی هوس یه آبتنی» روزگار میگذرانند و آه میکشند!
حسرت به مثابه لوکیشن:
ما حسرتهایمان را لوکیشن میکنیم. سریالها و فیلمهای ما پر است از نوای یک ترانه نوستالژیک که با پسزمینهای ازمقداری خنزرپنزرخاکگرفته ظاهر میشود و خیابان لالهزار و سبزه میدان و بازار سید اسماعیل در ذهن پرسوناژِ نشسته بر صندلی لهستانی یا راکینگ چیر ظاهر میشود و آه از نهاد هر صاحبدلی در حسرت روزگاران گذشته برمیآورد.
حسرت به مثابه ابزار فراموشی:
ما فراموشکاریم، حسرت میخوریم تا فراموش کنیم که گذر زمان، تصاویر را روتوش میکند و برخورد احساسی و رمانتیک، قدرت مقایسهی واقعبینانه را از فرد میگیرد. ما دوست داریم فراموش کنیم که هر دورهای سختیهای معیشتی و زیستی خاص خود را داشتهاست، تا لذت حسرت را از خودمان دریغ نکنیم! ما به جای بررسیهای متکی بر دریافتهای علمی و واقعبینانه، فضیلتهای کسب ناشدهمان را با برخوردهای حسرتآمیز تا حد سخنان قصار بزرگان تقلیل میدهیم.
حسرت بمنزله کنش اجتماعی:
ما منتقدیم. بخش منتقد وجودمان فعال است و به هر سوراخ سنبهای سر میکشد و مقایسه میکند و حسرت میخورد تا در شبکههای مجازی و یا روابط فردی، آه ها و حسرتهایش را با لایک زدن و شير کردن، به کنش اجتماعی تبدیل کند و آن را در دل تاریخ ثبت نماید!
به قول سعدي جان:
ز قفا سير نگشتم من بدبخت هنوز
ميروم وز سر حسرت به قفا مينگرم