جدای از هزار و یک دلیل سیاسی برای چنین حادثهای اجازه میخواهم تا از منظر جامعهشناسی به آنچه پدیده «کیش مرگ در جامعه مدرن» خوانده میشود نگاهی بیافکنم:
دینا خاپایوا(Khapaeva, Dina) کتابی فوقالعاده جذاب نوشته است درباره موضوعی که بسیاری از ما به ندرت به آن فکر میکنیم، چه برسد به آنکه سالها از عمرمان را وقف مطالعۀ آن کنیم: مرگ.
کتاب او«جشن مرگ برای جوانان امروز/2017»، از اساس، کتابی است ضدمرگ. تلاشی است برای کمککردن به بشر جهت حفظ خود در برابرِ «کیش جدید مرگ».
این اتفاق، یک انقلاب است و یک سوال که «چرا در زمانهای که عمرها در پناه پیشرفت علم پزشکی بهطور بیسابقهای طولانی است، شاهد علاقهای وسواسگونه به مرگ هستیم؟» من استدلال خواهم کرد که شاید پاسخ در همین سؤال نهفته باشد. اما در گام اول، ببینیم شواهد این انقلاب چیست؟
ابتدا باید ریشۀ افکار مرگمحور را در روشنفکران مدرن فرانسوی بازیابی کرد و مفهوم «کالاییشدن مرگ» را در عصر معاصر دریافت. در این مسیر، به چرخش قرن اشاره داشت و بر نکاتی مانند تغییرشکلِ مناسک کفن و دفن، محبوبیت فیلمهای ژانر وحشت، فراگیری فرهنگ زامبیها و تبدیل هالووین به دومین تعطیلات اصلی در نمایشهای عمومی تاکید گذاشت.
این تحولات میتواند همچون نشانهای برای فروپاشی «چسب اجتماعی» تفسیر شود ... و شاید بیانگر ناامیدی روافزون از جمعهای انسانی و بیزاری از فکر تعلق به یک اجتماع انسانی باشد و نتیجه آن که این پدیدهها بخشهایی از «کیش مرگ» هستند. کیشی که «خبر از پارادایم فرهنگی جدیدی میدهد. انزجاری ژرف از نژاد بشر به گونهای که در خندههای پیش از مرگ آن دو دختر اصفهانی هویدا بود.
پیوستگی نگران کنندهای که بین پدیدههای قرن بیستویکمی و دیگر شکلهای شیفتگی به مرگ در فرهنگهای گوناگون و اعصار دیده میشود وقتی به اوج میرسد که ابزار هایی مانند شبکههای اجتماعی و گوگل به یاری اهالی کیش مرگ میآید تا همدیگر را بیابند و از سرنوشت مرگپندار هم، ایده بگیرند.
حال آنکه بشر هماره چنین کرده، برای نمونه، تمرینهای وودو و مناسک زامبیهای هائیتی را در نظر بگیرید؛ یا نمایش اجساد بر روی سکوها در برخی از فرهنگهای بومی آمریکای شمالی؛ یا کفن و دفن مرده در پارچه سفید کفن به سبک ایرانیان و مسلمانها یا بودائیهای تبتی که اجساد را خوراک پرندگان میکنند. سوزاندن بیوهها به همراه شوهرانشان در رسم ساتی؛ مومیاییکردن و هرم ساختن برای فرعونها در مصر باستان؛ و پوترهها و ماسکهای مرگ در عصر ویکتوریایی.
تجمع صبگاهی مردم امروز ایران برای دیدن صحنه دار زدن یک مجرم که شباهت انکار ناپذیری دارد با شوق مردم بریتانیا در عصر الیزابت اول که معمولاً برای دیدن انسانهایی که گردن زده میشدند، جمع میشدند و از دیدن غرقشدن آنها یا چهارشقهشدنشان و سوزانده شدنشان روی تیرکها لذت میبردند.
به یک معنا، وسواس مرگ مشخصه منحصربهفرد انسانیت است. شیوه خاکسپاری مردگان در نئاندرتالها یکی از اصلیترین برهانها برای انسانبودن آنها بوده است. آدمخواری، طبق دانستههای امروزمان، به همان میزان که باستانی است، همهجایی و فراگیر بوده است. و رشته جدیدی که آن را «باستانشناسیمرگ» مینامند، در کردارهای مربوط به مرگ میکاود تا ببیند این کردارها درباره فرهنگها چه چیزی برای گفتن دارند.
هر چه بیشتر درباره خاکسپاریهای باستانی درک میکنیم، جلوههای متنوعتری از شیفتگی به مرگ آشکار میشوند. بنابراین شیفتگی امروز ما هم نسخه مخصوص خودمان است، نه چیزی یکسره بیهمتا، البته با در نظر داشتن اینکه ما به طور منحصربهفردی خودمان هستیم.
در تلاش برای فهم این الگوی متأخر از شیفتگی به مرگ، باید روی تغییراتی زیربنایی در وضعیت انسانها دست بگذاریم که ممکن است آثار پر اهمیتی داشته باشند. باید ظلمی که به اسم دین به انسان شده است اشاره کنیم. شیفتگی به مرگ که پیش از این در لفافۀ دین بروز میکرد، امروزه سرچشمههای دیگری یافته است. سرچشمههایی که در آن یاری دانش برای عمر بیشتر به چالش گرفته شده است. عقبانداختن مرگ تا سالهای کهنسالی که هملت آن را «نکبت عمر دراز» میخواند به دوراهی اخلاقی ژرفی تبدیل شدهاست. چه هراسی، نفرتانگیزتر از آنچه بسیاری از ما در آخر خط با آن روبرو خواهیم شد:«بدنی فرتوت و تهی از اندیشه که در زندگی نخواستنی به دام افتاده است و نه خود میتواند به آن پایان دهد و نه هیچکس دیگری این کار را برایش انجام میدهد.»
آیا ما که قرار است در وضعیتی شبه زنده، بار پر زحمت و سنگینی بر دوش بچههایمان شویم، به معنی واقعی کلمه «نمرده»ایم؟ من به خودم و همه جوانان امروزی که پدربزرگها و مادربزرگهایشان در چنین وضعیتی میبینند، حق میدهم که به هر فانتزیای چنگ بزنند تا این واقعیت هولناک را کنار بزنند.
حال آنکه شور جوانی برای بسیاری از رشد یافتگان امروز در جهان، خصوصا در سرزمینی مانند ایران که دچار تضادهای جدی بین حکومت و جامعه، مذهب و زندگی، خانواده و اجتماع، آینده و امروز و از همه مهمتر همپوشانی مضحک و خندهدار امید و توهم است، خود به انگیزهای جدی برای رسیدن به پله پرواز و رهایی تبدیل میشود.
مرگ اگر هیچ کاری نکرده باشد، دست کم نقش خنده آن دو دختر نوجوان اصفهانی به ریش زندگی، پیرمردان متعصب خونین دست در قدرت، روشنفکران تقلبی امیدوار به اصلاحات، منتقدان پوشالی و متملقان بیجیره و مواجب غرب نشین، را در ذهن یکایک ما ماندگار میکند.